به نام خدا
بغض من ، دلبرانه زینت داد
شعر غمگین زنگ انشا را
با تنفر لگد زد و انداخت
در درون زباله دنیا را
من که دنیا و آخرت را هم
پای چشمان او فدا کردم
دامن پاک او که رو می کرد
دست آلوده ی زلیخا را
یار زیبای من ، دو چشمانش
کهکشانی درون خود دارد
ماه و خورشید من ، ز پشت نقاب
میزند طعنه روی زیبا را
از سفیدی برف و باران که
روی سقف دلم فرود آمد
رفتنت خوبِ خوب معنی کرد
مرد تنها و سوز سرما را
کاش در آن شبی که می رفتی
از دو چشمت دو بوسه میچیدم
کاش امشب ، ز درد می مردم
تا نبینم غروب فردا را
به نام خدا
دکلمه ی بغض من / غزلی از محراب قلی پور
همراه با نوای سه تار استاد سهیل حکمت آرا
سال ها مرگ های پی در پی
سال هاست قبر کوچکی هستم
عشق از ره رسید و من گفتم
عشق تو کار می دهد دستم
این کتاب شعر که می بینی
روزگاری تمام من بوده
تازیانه زدند و فهمیدم
من به جام دو چشم تو مستم
خار می شد دلم ولی هربار
خار از دل جدا نمودم من
این حقارت برای تو تا کی؟
آدمی بس حقیرم و پستم
این غزل ها برای او بوده
بی سرانجام و مرگ آلوده
پیش چشمت به روی چوبه ی دار
چشم از این جهان فرو بستم
به نام خدا
غزل عاشقانه ی برای نهال / محراب قلی پور
همچو ماهی ، درون شب هایم
میدرخشی و نور می تابی
از تو مست و همیشه مخمورم
عشق من ، جام باده ی نابی
انتظاری که پیر کرده مرا
روزگاری تمام خواهد شد
من همیشه به خواب می بینم
آن شبی را که پیش من خوابی
نام زیبای تو، که قلبم را
می کشاند به سوی زیبایی
دختر دلبر غزل هایم
مثل نامت همیشه جذابی
نور روز و فروغ شب هایم
مهربانم ، امید فردایم
از تبار و نژاد خورشیدی؟
یا که از خاندان مهتابی؟
با تو تنها عمیق می خندم
با تو هر قصه ای تماشایی ست
عکس زیبای تو به دیوار و
صاحب خنده های در قابی
عشق تو ریشه و وجود منِ
خسته از غربت و غمی دائم
عشق زیبای من ، فدای تو که
تک نهالی ، به قلب محرابی
محراب قلی پور