به نام خدا
دکلمه ی بغض من / غزلی از محراب قلی پور
همراه با نوای سه تار استاد سهیل حکمت آرا
به نام خدا
دکلمه ی بغض من / غزلی از محراب قلی پور
همراه با نوای سه تار استاد سهیل حکمت آرا
به نام خدا
غزل بغض من / محراب قلی پور
بغض من ، دلبرانه زینت داد
شعر غمگین زنگ انشا را
با تنفر لگد زد و انداخت
در درون زباله دنیا را
من که دنیا و آخرت را هم
پای چشمان او فدا کردم
دامن پاک او که رو می کرد
دست آلوده ی زلیخا را
یار زیبای من ، دو چشمانش
کهکشانی درون خود دارد
ماه و خورشید من ، ز پشت نقاب
میزند طعنه روی زیبا را
از سفیدی برف و باران که
روی سقف دلم فرود آمد
رفتنت خوبِ خوب معنی کرد
مرد تنها و سوز سرما را
کاش در آن شبی که می رفتی
از دو چشمت دو بوسه میچیدم
کاش امشب ، ز درد می مردم
تا نبینم غروب فردا را
سال ها مرگ های پی در پی
سال هاست قبر کوچکی هستم
عشق از ره رسید و من گفتم
عشق تو کار می دهد دستم
این کتاب شعر که می بینی
روزگاری تمام من بوده
تازیانه زدند و فهمیدم
من به جام دو چشم تو مستم
خار می شد دلم ولی هربار
خار از دل جدا نمودم من
این حقارت برای تو تا کی؟
آدمی بس حقیرم و پستم
این غزل ها برای او بوده
بی سرانجام و مرگ آلوده
پیش چشمت به روی چوبه ی دار
چشم از این جهان فرو بستم
یا هو
دکلمه ی عاشقانه ی سردار مستان
کاری از محراب قلی پور
با نام تو زینت دهم این نقل همچون نار را
درمان جانم می شوی؟ درمان بده بیمار را
خال لب و چشمان تو از من ربوده خواب را
تسکین دردم چشم تو ، تسکین بده بیتاب را
پیدا و پنهان می شوی ، خندان و گریان می شوم
با بوسه ی گرم لبت ، سردار مستان می شوم
دارم غمی در سینه ام ، آتش زده عشاق را
خوش تازیانه می زنی ، جانا ، بزن شلاق را
هر نیمه شب سجاده را با خون دل تر می کنم
تنهاییم را اینچنین با عشق تو سر می کنم
پیوسته فریادم تویی ، ای رحمت و باران من
باشد که تو مهمان شوی در کلبه ی احزان من
جامه دریدم از غمت ، پس تو کجایی نازنین
جانا به بالینم بیا ، این حال زارم را ببین
جام شرابم را بده ای نازنین سقای من
لبیک می گویم به تو ، ای صاحب و مولای من
دریافت نسخه ی با کیفیت صوتی و تصویری
یا هو
شعر عاشقانه ی سردار مستان
شعر و دکلمه : محراب قلی پور
سه تار : استاد سهیل حکمت آرا
با نام تو زینت دهم این نقل همچون نار را
درمان جانم می شوی؟ درمان بده بیمار را
خال لب و چشمان تو از من ربوده خواب را
تسکین دردم چشم تو ، تسکین بده بیتاب را
پیدا و پنهان می شوی ، خندان و گریان می شوم
با بوسه ی گرم لبت ، سردار مستان می شوم
دارم غمی در سینه ام ، آتش زده عشاق را
خوش تازیانه می زنی ، جانا ، بزن شلاق را
هر نیمه شب سجاده را با خون دل تر می کنم
تنهاییم را اینچنین با عشق تو سر می کنم
پیوسته فریادم تویی ، ای رحمت و باران من
باشد که تو مهمان شوی در کلبه ی احزان من
جامه دریدم از غمت ، پس تو کجایی نازنین
جانا به بالینم بیا ، این حال زارم را ببین
جام شرابم را بده ای نازنین سقای من
لبیک می گویم به تو ، ای صاحب و مولای من