تفسیر غزل ای دل چه اندیشیده ای / غزل سوم دیوان شمس
هو 118
تفسیر اجمالی غزل سوم مولانا جلال الدین محمد بلخی(ره)
بیت اول:
ای دل چه اندیشیده ای ، در عذر آن تقصیرها
زان سوی او چندان وفا ، زین سوی تو چندین جفا
الحمدلله رب العالمین. اما بعد ، بیت اول با یک نهیب از جناب مولانا آغاز می شود که ای دل و مراد از دل ، جانهای مردمان است و خطاب به آنها می فرماید که در روز محشر ، چه عذری برای گناهان و غفلت های خویش دارید آن هم در برابر خداوندی که در قبال گناهان و جفاهای شما در حق خویشتن ، باز هم به شما لطف و کرم داشت.
بیت دوم:
زان سوی او چندان کرم ، زین سو خلاف بیش و کم
زان سوی او چندان نعم ، زین سوی تو چندین خطا
در این بیت نیز همانند بیت قبل ، به انسان یادآور می شود که در قبال خطاها و گناهان تو ، فضل و کرم پروردگارت در حق تو بسیار بزرگ بود و نعمت وجود را از تو دریغ نکرد و دم به دم مشغول افاضه ی وجود بود و تو قدر دان این نعمت عظیم نیستی.
بیت سوم:
زین سوی تو چندین حسد ، چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش ، چندان چشش ، چندان عطا
با اینکه تو به صفات رذیله ی بسیاری گرفتار بودی و اهل حسادت و تخیلات فاسده و گمان بد در حق خدا و بندگان خدا بودی ، اما جذبات الهی ، نعمات او و عطای خداوند در حق تو قطع نشده بود لکن این صفات رذیله در تو تبدیل به یک حجاب بزرگ گشته بود که مانع از حرکت تو به سوی حق می شد.
بیت چهارم:
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا
اما ای عزیز من ، دلیل این جذبات الهی به سوی تو این است که جان آلوده ات پاک شود و رذائل تو به فضیلت مبدل گردد تا به مقام اولیای الهی برسی.
بیت پنجم:
از بد پشیمان می شوی ، الله گویان می شوی
آن دم تو را او می کشد تا وارهاند مر تو را
هنگامی که به گناه و معصیت افتادی ، به ناگه پشیمان شده ، رو به درگاه خدا می کنی و الله الله کنان از گناه خویش طلب پوزش می کنی اما بدان ای عزیز که این پشیمانی را نیز او در دلت انداخته تا تو را از بند نفس خودت رهایی بخشد.
بیت ششم:
از جرم ترسان می شوی ، وز چاره پرسان می شوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا؟
هنگامی که پشیمانی به تو روی آورد ، به فکر چاره ی کار هستی اما ای عزیز آیا بهتر نیست که پیش از افعال ناشایست به این فکر کنی که خداوند دائما مراقب احوال و اعمال و افکار من است؟
بیت هفتم:
گر چشم تو بربست او ، چون مهره ای در دست او
گاهت بغلتاند چنین ، گاهت ببازد در هوا
در این بیت توحیدی ، مولانا به این نکته اشاره دارد که گاهی خداوند آن عنایت خود را از تو بر می دارد و تو مرتکب گناه می شوی و بدان که مانند مهره ای در دست خدا هستی و مولانا از این دست ابیات بسیار دارد. مثلا در مثنوی آورده که : ما چو شطرنجیم اندر برد و مات / برد و مات ما ز توست ای خوش صفات.
البته بدان که این بیت مطلقا به معنای جبر گرایی ملای رومی نیست بلکه عین اختیار است لکن آقایانی که این دسته از ابیات را جبر پنداشته اند ، مطلقا جبر را نفهمیده اند.
اینگونه نیست که خداوند دست کسی را بگیرد و او را وادار به گناه کند بلکه وقتی گفته می شود خداوند فلانی را به گناه انداخت ، یعنی عنایت خدا را از شخص برداشت نه اینکه او را مجبور به گناه کرد.
در باب جبر و تفویض مطلب بسیار است که در این زمان مجال پرداخت به آن نیست.
بیت هشتم:
گاهی نهد در طبع تو ، سودای سیم و زر و زن
گاهی نهد در جان تو ، نور خیال مصطفی
بدان تا زمانی که سالک در مرتبه ی طبیعت و سفر اول است ، گاهی جذبات از سوی عالم دنیا و گاهی جذبات از سوی عالم ملکوت بر او وارد می شود و سالک باید بتواند در این جهاد اکبر ، پیروز شود.
بیت نهم:
این سو کشان سوی خوشان ، آن سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب ها
اینجا سالک در یک میدان جنگی بین جذبات دنیا و ملکوت قرار می گیرد که یا موفق می شود یا سقوط خواهد کرد. بدان ای عزیز من که راه عشق و سلوک ، راه بلا و مصیبت است. از طرفی جذبات عالم ملکوت ، قلب سالک را مشتاق می کند و از طرفی سختی های راه و از طرف دیگر ، جذبات دنیا ، سالک را در یک جدال عظیمی با نفس خود می اندازد.
بیت دهم:
چندان دعا کن در نهان ، چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید ندا
بدان که یکی از دستورات مهم سلوکی ، بردن اشک و آه و ناله و تضرع و خشوع به درگاه خداست زیرا اشک چشم ، چشمه های رحمت خدا را به جوشش در می آورد. مولانا در مثنوی شریف می فرماید:
گریه بر هر درد بی درمان دواست / چشم گریان چشمه ی فیض خداست
آری ای عزیز من که البته تو عبارت غلط ( خنده بر هر درد بی درمان دواست ) را بسیار شنیده ای اما بدان که در اصل بیت ، عبارت گریه آمده و نه خنده. در اینجا مجال صحبت بیشتر نیست لکن در همین بدان :
تا نگرید طفل ، کی نوشد لبن؟ / تا نگرید ابر ، کی خندد چمن؟
بیت یازدهم:
بانگ شعیب و ناله اش ، وان اشک همچون ژاله اش
چون شد ز حد ، از آسمان آمد سحرگاهش ندا
مانند حضرت شعیب که به فرموده ی قرآن بسیار اهل دعا بوده ، تو نیز اهل تضرع و دعا باش تا بالاخره خودت ندای ملکوتی و آسمانی را بشنوی.
بیت دوازدهم:
گر مجرمی بخشیدمت ، وز جرم آمرزیدمت
فردوس خواهی ، دادمت ، خامش ، رها کن این دعا
این ندا به گوش شعیب رسید که ای بنده ی ما ، همه ی گناهان تو آمرزیده شد و به زودی تو را وارد جنت خواهم کرد.
بیت سیزدهم:
گفتا نه این خواهم نه آن ، دیدار حق خواهم عیان
گر هفت بحر آتش شود ، من در روم بهر لقا
اما شعیب نپذیرفت زیرا خواسته ی عارفان الهی ، تنها رسیدن به بهشت و رهایی از دوزخ نیست زیرا اگر چنین باشد گویی آنها برای نفس خود و رسیدن به آرامش نفس و رستن از سختی دوزخ عبادت کردند و این عبادت ارزشی ندارد. بلکه عارفان الهی به دنبال بهشت آفرین هستند نه بهشت.
بیت چهاردهم:
گر رانده ی آن منظرم ، بسته ست از او چشم ترم
من در جحیم اولیترم ، جنت نشاید مر مرا
عارفان می گویند که اگر در بهشت ، بنا نیست که ما روی محبوب خود را ببینیم و تنها به نعمات ظاهری بهشت بسنده کنیم ، جهنم برای ما بهتر است.
بیت پانزدهم:
جنت مرا بی روی او ، هم دوزخ است و هم عدو
من سوختم زین رنگ و بو ، کو فرّ انوار بقا؟
بهشت بی او ، برای من فرقی با جهنم ندارد. من از این عالم کثرات خسته ام . پس کجاست آن انوار زیبای الهی؟
بیت شانزدهم:
گفتند : باری کم گری ، تا کم نگردد مبصری
که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
ناصحان به حضرت شعیب می گفتند که کمتر گریه کن زیرا این گریه های زیاد تو باعث نابینایی خواهد شد.
بیت هفدهم:
گفت ار دو چشمم عاقبت ، خواهند دیدن آن صفت
هر جزو من چشمی شود ، کی غم خورم من از عما؟
اما شعیب به آن ها گفت که اگر این گریه های من ، مرا به او برسانند و من متصف به صفات او گردم ، تمام اجزا و وجود من یکسره بینایی خواهد شد. پس دیگر چرا باید از نابینایی ظاهری بترسم؟
بیت هجدهم:
ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
تا کور گردد آن بصر ، لایق نیست او دوست را
اگر هم قرار نیست هرگز روی معشوق خود را ببینم ، همان بهتر این چشمان من کور شود.
بیت نوزدهم:
اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
یار یکی انبان خون ، یار یکی شمس ضیا
بدان که هرکسی در این دنیا ، به چیزی دلبسته می شود. گاهی شخص فقط به جنبه ی مادی و ظاهری اکتفا می کند و گاهی به اصل حقیقت آن می رسد. انبان خون کنایه از جنبه ی مادی و ظاهری دارد و شمس ضیا کنایه از اصل و حقیقت هر چیزی که همان نور خداست دارد.
بیت بیستم:
چون هر کسی در خورد خود ، یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود ، فانی کنیم از بهر لا
هر کسی برای خود یاری دارد ، چه یار خوب چه یار بد اما ما ، عمر خود را برای چیزهایی که پایدار نیست هدر نمی دهیم و به چیزها و اشخاصی که فانی می شوند دل نمی بندیم. در مثنوی شریف چنین آمده:
عشق آن زنده گزین کو باقی است / از شراب جان فزایت ساقی است
بیت بیست و یکم:
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت : چه پیشه گزیدی ای دغا؟
روزی بایزید بسطامی ، شخصی را دید و از او درباره ی شغلش سوال کرد.
بیت بیست و دوم:
گفتا که من خر بنده ام ، پس با یزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده ، تا او شود بنده ی خدا
آن شخص در جواب بایزید گفت که من خربنده هستم ، یعنی خر کرایه می دهم. بایزید گفت ای خدا ، خر او را مرگ ده تا او بنده ی تو شود.
بدان ای عزیز من که مراد از خر در لسان مولانا ، همان جسم انسان است. یعنی مولانا در این بیت ، خربنده را به معنای بردگی برای تن گرفته است. یعنی اشخاصی که دائم به فکر ارضای غرایز حیوانی و رفع حوائج مادی خود هستند. در اینجا بایزید نماد عارفان الهی است.
یعنی عارفان الهی برای فرورفتگان در دنیا دعا می کنند که ای خدا ، این مردمان را از بندگی تن رها و به بندگی خود مشغول کن.
آمین یا رب العالمین.
والحمدلله رب العالمین
محراب قلی پور (میرزای غریب)
جمادی الاولی 1447

