سال ها مرگ های پی در پی
سال هاست قبر کوچکی هستم
عشق از ره رسید و من گفتم
عشق تو کار می دهد دستم
این کتاب شعر که می بینی
روزگاری تمام من بوده
تازیانه زدند و فهمیدم
من به جام دو چشم تو مستم
خار می شد دلم ولی هربار
خار از دل جدا نمودم من
این حقارت برای تو تا کی؟
آدمی بس حقیرم و پستم
این غزل ها برای او بوده
بی سرانجام و مرگ آلوده
پیش چشمت به روی چوبه ی دار
چشم از این جهان فرو بستم