بسم الله الرحمن الرحیم
والحمدلله رب العالمین
و اما بعد ، مخالفین عرفان و حکمت از دیر باز تا کنون ، دشمنی و بغض خود را نسبت به اهل الله به هر طریقی نشان می دهند و از هیچ حربه ای دریغ نمی کنند تا فکر عوام الناس را نسبت به اولیای الهی بد گمان کنند و آن ها همان زیان کارانند.
یکی از مسائلی که مخالفین مکتب عرفان و مخصوصا دشمنان جناب مولانا جلال الدین محمد بلخی ( رحمه الله علیه ) همیشه آن را علم می کنند و به مردم نشان می دهند که ببینید عارفان گمراه هستند و چه و چه ، مسئله ی نگرش جناب جلال الدین و استاد ایشان ، حضرت شمس الحق تبریزی ، به مسئله ی عاشورا و عزاداری برای حضرت سیدالشهدا ( علیه السلام ) است.
این جماعت معتقدند که جناب مولانا و حضرت شمس الحق ، به عزاداران اباعبدالله توهین نموده و عزاداری کردن برای ثارالله را مذمت می کنند. شاهدشان هم جملاتی از جناب شمس الحق در کتاب مقالات شمس است که فرمود: "شمس خجندی" بر خاندان پیامبر میگریست، ما بر وی میگریستیم، یکی به خدا پیوست، بر وی میگرید.
یا ابیاتی را از جناب مولانا ذکر می کنند و در پس آن عنوان می کنند که ببینید چگونه جلال الدین محمد عزاداری شیعیان را به سخره می گیرد. آن ابیات چنین است:
پس عزا بر خود کنید ای خفتگان
زانک بد مرگی ست این خواب گران
روح سلطانی ز زندانی برست
جامه چون دریم و چون خواییم دست
چون که ایشان خسروان دین بدند
وقت شادی شد که بشکستند بند
اما بدان ای عزیز که اگر کسی ذره ای با مثنوی معنوی جناب مولوی آشنایی داشته باشد ، این مسئله را می داند که جناب مولوی در بیان مطالب حق ، خود را محدود به اشخاص نمی کنند یعنی اینکه حرف حق را ممکن است از زبان یکی از شخصیت های منفی داستان نیز بیان کند. مثلا در یکی از داستان های ابتدای دفتر اول مثنوی ، داستان پادشاه یهودی را بیان می کند که کمر به قتل مسیحیان بسته بود. این پادشاه ، وزیری مکار و حیله گر داشت که فکر فتنه اندازی در میان مسیحیان را در سر می پروراند و به هدف نیز رسید.
خب یقینا این شخصیت ، بسیار شخصیت منفی و سیاهی در یک داستان محسوب می شود کما اینکه خود جناب مولانا این نکته را در ابیاتی که در شان آن وزیر بیان نموده متذکر می شود و او را شخصیتی پلید و منفی معرفی می کند ؛ اما در عین حال ما شاهد سخنانی بسیار ارزشمند و دستوراتی بسیار نغز و عمیق از سوی آن وزیر در سیر داستان هستیم.
همین مطلب نشان می دهد که جناب مولانا ، در بیان حقایق ، خود را محدود نکرده بلکه حتی ممکن است آن را زبان یک شخصیت منفی نیز بیان نماید. گاهی اوقات ممکن است دو شخصیت در داستان های مثنوی ، در ظاهر مخالف یکدیگر سخن بگویند اما در باطن ، می بینیم که هر دو در حال گفتن حقیقت هستند لکن در مراتب مختلف.
مثلا در یکی دیگر از داستان های مثنوی که داستان شیر و حیوانات جنگل است ، شاهد این مطلب هستیم که شیر معتقد به کار و تلاش و توسل به اسباب است اما حیوانات ، معتقد به توکل محض هستند و جالب اینجاست که وقتی جناب مولانا می خواهد دلایل هر یک را ذکر کند ، دلایل کاملا منطقی و صحیحی را می آورد.
خب ممکن است برای اشخاص سوال پیش بیاید که این دو در تضاد با یکدیگر سخن می گویند اما چرا انگار حرف هر دو گروه صحیح است؟
سر مطلب در این است که جناب مولانا ، دارد یک حقیقت را بیان می کند لکن در دو مرتبه ی متفاوت. پس این مطلب را در نظر داشته باشید که در داستان های مثنوی ، اینگونه نیست مولانا عقاید خود را و حقایق را تنها از زبان یک گروه مطرح کند و سخنان گروه مقابل را باطل بشمارد.
حال به طور خلاصه آن داستان بحث برانگیز را با هم مرور می کنیم و طبق این اصلی که خدمت شما عرض نمودم ، به بررسی ماجرا می پردازیم. خلاصه ی ماجرا این است که روزی یک شاعری وارد شهری به نام حلب می شود و جماعتی را مشاهده می کند که مشغول عزاداری هستند. از آن ها می پرسد که چه کسی فوت شده که برای او عزاداری می کنید؟ من شاعری غریب در شهر شما هستم. آن ها می گویند که مگر نمی دانی که امروز روز عاشوراست و ما داریم برای حسین بن علی (ع) عزاداری می کنیم؟
آن شاعر هم شروع به مذمت این جماعت می کند که چرا دارید برای کسی عزاداری می کنید که خسرو دین بود و روحش به خدا پیوست بلکه برای خودتان عزاداری کنید که مردمانی غافل هستید.
ابیات این ماجرا را بخوانید که فرمود:
روز عاشورا همه اهل حلب
باب انطاکیه اندر تا به شب
گرد آید مرد و زن جمعی عظیم
ماتم آن خاندان دارد مقیم
ناله و نوحه کنند اندر بکا
شیعه عاشورا برای کربلا
بشمرند آن ظلمها و امتحان
کز یزید و شمر دید آن خاندان
نعرههاشان میرود در ویل و وشت
پر همیگردد همه صحرا و دشت
یک غریبی شاعری از ره رسید
روز عاشورا و آن افغان شنید
شهر را بگذاشت و آن سو رای کرد
قصد جست و جوی آن هیهای کرد
پرس پرسان میشد اندر افتقاد
چیست این غم بر که این ماتم فتاد
این رئیس زفت باشد که بمرد
این چنین مجمع نباشد کار خرد
نام او و القاب او شرحم دهید
که غریبم من شما اهل ده اید
چیست نام و پیشه و اوصاف او
تا بگویم مرثیه ز الطاف او
مرثیه سازم که مرد شاعرم
تا ازینجا برگ و لالنگی برم
آن یکی گفتش که هی دیوانهای
تو نهای شیعه عدوّ خانهای
روز عاشورا نمیدانی که هست
ماتم جانی که از قرنی بهست
پیش مؤمن کی بود این غصه خوار
قدر عشق گوش عشق گوشوار
پیش مؤمن ماتم آن پاکروح
شهرهتر باشد ز صد طوفان نوح
حال بیاید و آن قاعده ای را که پیش تر بیان نمودم را در ذهن مرور کنیم. در اینجا وقتی آن شخص شاعر از مردم پرسید که چه خبر است ، جواب آن مردم نیز اعتقاد مولاناست نه اینکه مخالفین فقط بگویند سرزنش آن مرد شاعر ، نظر خود مولاناست چرا که در قاعده ی بیان شده که در سراسر مثنوی موجود است ، میبینیم که مولانا حرف های خود و اعتقادات خود را از زبان هر گروهی بیان می کند. وقتی از مردم پرسیده می شود که امروز چه روزی است ، آن ها می گویند که : ماتم جانی که از قرنی بهست.
یعنی خود مولانا ، روز عاشورا و ماتم آن روز را آنقدر بالا می داند که آن را از عبادت یک قرن نیز برتر می بیند و این مسئله است که اعتقاد مولاناست اما حضرات مخالفین و عناد پیشگان ، مطلقا به این مسئله و این قاعده دقتی ندارند و صرفا قصد خالی نمودن بغض و کینه های خود را نسبت به اهل الله دارند.
خب خود مولانا در مرتبه ی اول ، روز عاشورا را روز ماتم می داند و آن ماتم را از عبادت یک قرن نیز برتر می شمارد ولی از زبان آن مرد شاعر این حقیقت را بیان می کند که نباید صرفا به این ماتم اکتفا کرد بلکه باید این ماتم ما را به سوی حق سیر بدهد و باعث وصول ما به حق گردد.
خب ما امروزه شاهد این مسئله هستیم که بسیاری از اشخاص به مراسمات عزاداری حضرت سیدالشهدا می روند ولی حقیقتا هیچ بهره ای ندارند چه بسا حتی نماز هم نمی خوانند یا مثلا آنقدر شب ها تا دیر وقت عزاداری می کنند که نماز صبحشان هم قضا می شود. یا در هیات برهنه شده ، بالا و پایین می پرند و نام مبارک اباعبدالله را به زشت ترین صورت بیان می کنند. خب آیا این عزاداری صحیح است؟ آیا این نوع عزاداری ها جای مذمت ندارند؟ آیا عمل وحشیانه ای مانند قمه زنی جای مذمت ندارد؟
مولانا در واقع در ابتدا عقیده ی خویش را بیان می کند که ماتم روز عاشورا از عبادت قرنی بهتر است و سپس به انتقاد کسانی می پردازد که فقط به حد ظاهر عزاداری اکتفا نموده اند و بهره ای از باطن آن ندارند.
مولانا این نوع عزاداری ها را مذمت می کند که صرفا کاری ظاهری است و هیچ فایده ای ندارد و آن را مانند عملی میداند که در خواب انجام گیرد. خب اگر شما در خواب ببینید که نماز صبح را خوانده اید ، نمی توانید در بیداری نماز صبح را نخوانید. عزاداری های بسیاری از ما نیز همینطور است. در مرتبه ی وهم و خیال ما مانده وبالا نرفته و ما خیال می کنیم که عزاداری کردیم و اشکی ریختیم و ثوابی بردیم.
باطن ماجرای عاشورا را حضرت زینب بیان فرمودند که : مارایت الا جمیلا
چیزی جز زیبایی نبود. خب چرا کسی به حضرت زینب (سلام الله علیها) ایراد نمی گیرد که ایشان آن همه فاجعه ی دردناک را به زیبایی تعبیر می کنند. خب بر همگان واضح است که منظور حضرت زینب از زیبایی ، زیبایی باطن ماجراست نه ظاهر آن. خود حضرت در ظاهر اشک می ریزند و مویه می کنند اما در مرتبه ی دیگر ، همه را زیبایی می بینند. در واقع حضرت زینب می خواهند بگویند در مرتبه ی اول اشک و مویه و عزا و در مرتبه ی بالاتر ، زیبایی و حقیقت و عشق و این یعنی نباید در همان مرتبه ی ظاهر ماند بلکه آن مرتبه ی ظاهر و آن اشک و مویه باید ما را به حقیقت ماجرا برساند.
البته اینگونه نیست که کسی بگوید من به حقیقت رسیدم و دیگر نیازی به اشک و آه ندارم. خب این مطلب غلط است بلکه ائمه ی ما همیشه حفظ ظاهر نیز می کردند چرا که ما در عالم دنیا و عالم ظاهر و ماده هستیم پس باید همگام با همین عالم حرکت کنیم.
پس در آخر دو نکته را عارض می شوم:
1- مولانا خود قائل به عزاداری و ماتم گیری برای حضرت سیدلشهداست و این را در ابتدای ماجرا از زبان اهل حلب بیان می کند و طبق قاعده ای که برایتان گفتم ، این در واقع نظر خود مولاناست چرا که مولانا خود را در بیان مطالب ، محصور اشخاص نمی کند.
2- مولانا عزاداریی را مذمت می کند که بی بهره از حقیقت و باطن باشد و صرفا در ظاهر مانده است و حقیقتا این نوع عزاداری لایق مذمت است.
پایان
محراب قلی پور
صفرالمظفر 1446 / مرداد ماه 1403