میرزای غریب

نشر آثار ادبی و عرفانی محراب قلی پور

میرزای غریب

نشر آثار ادبی و عرفانی محراب قلی پور

مشخصات بلاگ
میرزای غریب

بسم الله الرحمن الرحیم

هـــــــــ۱۱۸ـــــــــو

وبلاگ اشعار
تفاسیر
و مطالب عرفانی محراب قلی پور

۴ مطلب با موضوع «شب های قونیه» ثبت شده است

هو 118

 

تفسیر اجمالی غزل ای یوسف خوش نام ما

 

 

بیت اول :

ای یوسف خوش نام ما ، خوش می روی بر بام ما

ای درشکسته جام ما ، ای بر دریده دام ما

 

الحمدلله رب العالمین

و اما بعد ، بازهم غزلی در وصف حضرت شمس تبریزی که در آن ، حضرت مولانا ، شمس را به یوسفی تشبیه می کند که وجود او را تسخیر کرده و جام وجود قبلی او را در هم شکسته و همه ی تعلقات او را بریده و وجود جدید و الهی به مولانا بخشیده است. اینکه می گوید : خوش می روی بر بام ما ، یعنی وجودم را تسخیر کرده ای و اینکه می گوید: ای در شکسته جام ما یعنی وجود کاذبم را ویران کرده ای و اینکه می گوید : ای بر دریده دام ما یعنی تعلقات مرا از من گرفته ای.

 

بیت دوم:

ای نور ما ، ای سور ما ، ای دولت منصور ما

جوشی بنه در شور ما ، تا می شود انگور ما

 

ای کسی که باعث نورانی شدن وجود ظلمانی من شده ای و مرا از دولت فانی دنیا ، به دولت منصور و پایدار الهی رساندی و مرا زنده به حیات حقیقی کردی ، بیا و بار دیگر جوش و خروشی در این شوری که خودت برانگیخته ای بیانداز تا انگور وجود ما ، تبدیل به می شود و ما را مست جمال دلبرای معشوق گرداند.

ای عزیز من ، به این عبارت دقت کن که می فرماید که انگور وجود مرا به می تبدیل کن. یعنی آن قابلیت در من هست و تو فقط آن را با قدرت الهی به شراب تبدلیش کن.

ای عزیز ، تو نیز دعا کن تا پیری سر راهت قرار بگیرد و انگوری که درون وجود خودت هست را تبدیل به می کند.

 

بیت سوم:

ای دلبر و مقصود ما ، ای قبله و معبود ما

آتش زدی در عود ما ، نظاره کن در دود ما

 

ای شمس تبریزی که وجودت در وجود خدا فانی شده و خودت تبدیل به قبله گشته ای ، ای کسی که هرکس به تو برسد در واقع به مقصد ، یعنی خدا رسیده است ، ببین که چگونه وجود دنیایی مرا ویران کرده ای.

ای عزیز ، با توجه به این بیت ، می شود مخاطب این غزل را خود حضرت حق نیز در نظر گرفت. مانند بسیاری از غزلیات مولانا یا حافظ که می شود هم آن ها را خطاب به خدا و هم خطاب به شیخ در نظر گرفت. البته نظر ما بر این است که مولانا این غزل را برای شمس تبریزی سروده است یا شمس تبریزی بهانه است و این غزل را برای شمس حقیقی یعنی حضرت صاحب الامر سروده است. فافهم.

 

بیت چهارم:

ای یار ما ، عیار ما ، دام دل خمار ما

پا وا مکش از کار ما ، بستان گرو دستار ما

 

ای یار زیرک ما که با دام خود ، دل مرا به غارت برده ای ، از تو می خواهم که مرا در این ورطه های هولناک سلوک رها نکنی . بیا و باقی مانده ی وجود دنیایی مرا نیز بگیر ( بستان گرو دستار ما ).

 

بیت پنجم:

در گل بمانده پای دل ، جان می دهم چه جای دل

وز آتش سودای دل ، ای وای دل ای وای دل

 

دلم در عشق تو گیر کرده است ، اما بدان دل که سهل است ، برای عشق تو از جان خود نیز می گذرم . وای بر این دل از آتش عشقی که گریبان گیرش شده ، زیرا کار هر کس نیست که بتواند در برابر این آتش ویران کننده مقاومت کند ولی بدان ای عزیز ، که هر کس ایستادگی کرد ، به دولت منصور رسید. فافهم.

 

والحمدلله رب العالمین

محراب قلی پور (میرزای غریب)

جمادی الاولی 1447

 

 

 

  • میرزای غریب

هو 118

 

تفسیر اجمالی غزل سوم مولانا جلال الدین محمد بلخی(ره)

 

 

بیت اول:

ای دل چه اندیشیده ای ، در عذر آن تقصیرها

زان سوی او چندان وفا ، زین سوی تو چندین جفا

 

الحمدلله رب العالمین. اما بعد ، بیت اول با یک نهیب از جناب مولانا آغاز می شود که ای دل و مراد از دل ، جانهای مردمان است و خطاب به آنها می فرماید که در روز محشر ، چه عذری برای گناهان و غفلت های خویش دارید آن هم در برابر خداوندی که در قبال گناهان و جفاهای شما در حق خویشتن ، باز هم به شما لطف و کرم داشت.

 

بیت دوم:

زان سوی او چندان کرم ، زین سو خلاف بیش و کم

زان سوی او چندان نعم ، زین سوی تو چندین خطا

 

در این بیت نیز همانند بیت قبل ، به انسان یادآور می شود که در قبال خطاها و گناهان تو ، فضل و کرم پروردگارت در حق تو بسیار بزرگ بود و نعمت وجود را از تو دریغ نکرد و دم به دم مشغول افاضه ی وجود بود و تو قدر دان این نعمت عظیم نیستی.

 

بیت سوم:

زین سوی تو چندین حسد ، چندین خیال و ظن بد

زان سوی او چندان کشش ، چندان چشش ، چندان عطا

 

با اینکه تو به صفات رذیله ی بسیاری گرفتار بودی و اهل حسادت و تخیلات فاسده و گمان بد در حق خدا و بندگان خدا بودی ، اما جذبات الهی ، نعمات او و عطای خداوند در حق تو قطع نشده بود لکن این صفات رذیله در تو تبدیل به یک حجاب بزرگ گشته بود که مانع از حرکت تو به سوی حق می شد.

 

بیت چهارم:

چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود

چندین کشش از بهر چه؟ تا در رسی در اولیا

 

اما ای عزیز من ، دلیل این جذبات الهی به سوی تو این است که جان آلوده ات پاک شود و رذائل تو به فضیلت مبدل گردد تا به مقام اولیای الهی برسی.

 

بیت پنجم:

از بد پشیمان می شوی ، الله گویان می شوی

آن دم تو را او می کشد تا وارهاند مر تو را

 

هنگامی که به گناه و معصیت افتادی ، به ناگه پشیمان شده ، رو به درگاه خدا می کنی و الله الله کنان از گناه خویش طلب پوزش می کنی اما بدان ای عزیز که این پشیمانی را نیز او در دلت انداخته تا تو را از بند نفس خودت رهایی بخشد.

 

بیت ششم:

از جرم ترسان می شوی ، وز چاره پرسان می شوی

آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا؟

 

هنگامی که پشیمانی به تو روی آورد ، به فکر چاره ی کار هستی اما ای عزیز آیا بهتر نیست که پیش از افعال ناشایست به این فکر کنی که خداوند دائما مراقب احوال و اعمال و افکار من است؟

 

بیت هفتم:

گر چشم تو بربست او ، چون مهره ای در دست او

گاهت بغلتاند چنین ، گاهت ببازد در هوا

 

در این بیت توحیدی ، مولانا به این نکته اشاره دارد که گاهی خداوند آن عنایت خود را از تو بر می دارد و تو مرتکب گناه می شوی و بدان که مانند مهره ای در دست خدا هستی و مولانا از این دست ابیات بسیار دارد. مثلا در مثنوی آورده که : ما چو شطرنجیم اندر برد و مات / برد و مات ما ز توست ای خوش صفات.

البته بدان که این بیت مطلقا به معنای جبر گرایی ملای رومی نیست بلکه عین اختیار است لکن آقایانی که این دسته از ابیات را جبر پنداشته اند ، مطلقا جبر را نفهمیده اند.

اینگونه نیست که خداوند دست کسی را بگیرد و او را وادار به گناه کند بلکه وقتی گفته می شود خداوند فلانی را به گناه انداخت ، یعنی عنایت خدا را از شخص برداشت نه اینکه او را مجبور به گناه کرد.

در باب جبر و تفویض مطلب بسیار است که در این زمان مجال پرداخت به آن نیست.

 

بیت هشتم:

گاهی نهد در طبع تو ، سودای سیم و زر و زن

گاهی نهد در جان تو ، نور خیال مصطفی

 

بدان تا زمانی که سالک در مرتبه ی طبیعت و سفر اول است ، گاهی جذبات از سوی عالم دنیا و گاهی جذبات از سوی عالم ملکوت بر او وارد می شود و سالک باید بتواند  در این جهاد اکبر ، پیروز شود.

 

بیت نهم:

این سو کشان سوی خوشان ، آن سو کشان با ناخوشان

یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب ها

 

اینجا سالک در یک میدان جنگی بین جذبات دنیا و ملکوت قرار می گیرد که یا موفق می شود یا سقوط خواهد کرد. بدان ای عزیز من که راه عشق و سلوک ، راه بلا و مصیبت است. از طرفی جذبات عالم ملکوت ، قلب سالک را مشتاق می کند و از طرفی سختی های راه و از طرف دیگر ، جذبات دنیا ، سالک را در یک جدال عظیمی با نفس خود می اندازد.

 

بیت دهم:

چندان دعا کن در نهان ، چندان بنال اندر شبان

کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید ندا

 

بدان که یکی از دستورات مهم سلوکی ، بردن اشک و آه و ناله و تضرع و خشوع به درگاه خداست زیرا اشک چشم ، چشمه های رحمت خدا را به جوشش در می آورد. مولانا در مثنوی شریف می فرماید:

گریه بر هر درد بی درمان دواست / چشم گریان چشمه ی فیض خداست

آری ای عزیز من که البته تو عبارت غلط ( خنده بر هر درد بی درمان دواست ) را بسیار شنیده ای اما بدان که در اصل بیت ، عبارت گریه آمده و نه خنده. در اینجا مجال صحبت بیشتر نیست لکن در همین بدان :

تا نگرید طفل ، کی نوشد لبن؟ / تا نگرید ابر ، کی خندد چمن؟

 

بیت یازدهم:

بانگ شعیب و ناله اش ، وان اشک همچون ژاله اش

چون شد ز حد ، از آسمان آمد سحرگاهش ندا

 

مانند حضرت شعیب که به فرموده ی قرآن بسیار اهل دعا بوده ، تو نیز اهل تضرع و دعا باش تا بالاخره خودت ندای ملکوتی و آسمانی را بشنوی.

 

بیت دوازدهم:

گر مجرمی بخشیدمت ، وز جرم آمرزیدمت

فردوس خواهی ، دادمت ، خامش ، رها کن این دعا

 

این ندا به گوش شعیب  رسید که ای بنده ی ما ، همه ی گناهان تو آمرزیده شد و به زودی تو را وارد جنت خواهم کرد.

 

بیت سیزدهم:

گفتا نه این خواهم نه آن ، دیدار حق خواهم عیان

گر هفت بحر آتش شود ، من در روم بهر لقا

 

اما شعیب نپذیرفت زیرا خواسته ی عارفان الهی ، تنها رسیدن به بهشت و رهایی از دوزخ نیست زیرا اگر چنین باشد گویی آنها برای نفس خود و رسیدن به آرامش نفس و رستن از سختی دوزخ عبادت کردند و این عبادت ارزشی ندارد. بلکه عارفان الهی به دنبال بهشت آفرین هستند نه بهشت.

 

بیت چهاردهم:

گر رانده ی آن منظرم ، بسته ست از او چشم ترم

من در جحیم اولیترم ، جنت نشاید مر مرا

 

عارفان می گویند که اگر در بهشت ، بنا نیست که ما روی محبوب خود را ببینیم و تنها به نعمات ظاهری بهشت بسنده کنیم ، جهنم برای ما بهتر است.

 

بیت پانزدهم:

جنت مرا بی روی او ، هم دوزخ است و هم عدو

من سوختم زین رنگ و بو ، کو فرّ انوار بقا؟

 

بهشت بی او ، برای من فرقی با جهنم ندارد. من از این عالم کثرات خسته ام . پس کجاست آن انوار زیبای الهی؟

 

بیت شانزدهم:

گفتند : باری کم گری ، تا کم نگردد مبصری

که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا

 

ناصحان به حضرت شعیب می گفتند که کمتر گریه کن زیرا این گریه های زیاد تو باعث نابینایی خواهد شد.

 

بیت هفدهم:

گفت ار دو چشمم عاقبت ، خواهند دیدن آن صفت

هر جزو من چشمی شود ، کی غم خورم من از عما؟

 

اما شعیب به آن ها گفت که اگر این گریه های من ، مرا به او برسانند و من متصف به صفات او گردم ، تمام اجزا و وجود من یکسره بینایی خواهد شد. پس دیگر چرا باید از نابینایی ظاهری بترسم؟

 

بیت هجدهم:

ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن

تا کور گردد آن بصر ، لایق نیست او دوست را

 

اگر هم قرار نیست هرگز روی معشوق خود را ببینم ، همان بهتر این چشمان من کور شود.

 

بیت نوزدهم:

اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود

یار یکی انبان خون ، یار یکی شمس ضیا

 

بدان که هرکسی در این دنیا ، به چیزی دلبسته می شود. گاهی شخص فقط به جنبه ی مادی و ظاهری اکتفا می کند و گاهی به اصل حقیقت آن می رسد. انبان خون کنایه از جنبه ی مادی و ظاهری دارد و شمس ضیا کنایه از اصل و حقیقت هر چیزی که همان نور خداست دارد.

 

بیت بیستم:

چون هر کسی در خورد خود ، یاری گزید از نیک و بد

ما را دریغ آید که خود ، فانی کنیم از بهر لا

 

هر کسی برای خود یاری دارد ، چه یار خوب چه یار بد اما ما ، عمر خود را برای چیزهایی که پایدار نیست هدر نمی دهیم و به چیزها و اشخاصی که فانی می شوند دل نمی بندیم. در مثنوی شریف چنین آمده:

عشق آن زنده گزین کو باقی است / از شراب جان فزایت ساقی است

 

بیت بیست و یکم:

روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی

پس بایزیدش گفت : چه پیشه گزیدی ای دغا؟

 

روزی بایزید بسطامی ، شخصی را دید و از او درباره ی شغلش سوال کرد.

 

بیت بیست و دوم:

گفتا که من خر بنده ام ، پس با یزیدش گفت رو

یا رب خرش را مرگ ده ، تا او شود بنده ی خدا

 

آن شخص در جواب بایزید گفت که من خربنده هستم ، یعنی خر کرایه می دهم. بایزید گفت ای خدا ، خر او را مرگ ده تا او بنده ی تو شود.

بدان ای عزیز من که مراد از خر در لسان مولانا ، همان جسم انسان است. یعنی مولانا در این بیت ، خربنده را به معنای بردگی برای تن گرفته است. یعنی اشخاصی که دائم به فکر ارضای غرایز حیوانی و رفع حوائج مادی خود هستند. در اینجا بایزید نماد عارفان الهی است.

یعنی عارفان الهی برای فرورفتگان در دنیا دعا می کنند که ای خدا ، این مردمان را از بندگی تن رها و به بندگی خود مشغول کن.

آمین یا رب العالمین.

 

والحمدلله رب العالمین

محراب قلی پور (میرزای غریب)

جمادی الاولی 1447

 

 

  • میرزای غریب

هو 118

تفسیر اجمالی غزل دوم دیوان شمس ، اثری از حضرت خداوندگاری مولانا جلال الدین محمد بلخی(ره)

 

بیت اول:

ای طایران قدس را عشقت فزوده بال ها

در حلقه ی سودای تو ، روحانیان را حال را

 

و اما بعد از حمد و ثنای پروردگار ، بدان ای عزیز من که این غزل در وصف پروردگار جهانیان سروده شده و راز و نیازی ست از جانب مولانا به سوی خداوندگار خویش. مولانا می فرماید: ای وجودی که عشق تو ، عارفان و سالکان الهی که همان طایران قدسی هستند را بال و پر داده و اهل معنا را از لذائذ روحانی بهره مند فرموده است.

 

بیت دوم:

در لا اُحبُ الافلین ، پاکی ز صورت ها یقین

در دیده های غیب بین ، هر دم ز تو تمثال ها

 

همانطور که حضرت ابراهیم خلیل(ع) ، فرمود : من معبود هایی که افول می کنند را دوست ندارم ، تو منزهی از هرگونه قید و صورتی که تو را محدود کند ، اما در دیده های اهل معنا و در چشم های عارفان الهی که غیب بین است ، هر دم تجلی می کنی.

 

بیت سوم:

افلاک از تو سرنگون ، خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه ها و سال ها

 

وقتی عشق تو به نحوه اتم تجلی کرد ، قیامت الهی بر پا می شود و می بینیم که افلاک و کهکشان ها و سیارات از عشق تو سرنگون می شوند و زمین تبدیل به دریای خون می شود و از عشق تو سر از پا نمی شناسد. این عشق ها و ویرانی های ناشی از عشق تو به دلیل زیبایی بی مثال توست. نمی شود زیبایی تو را به زیبایی های دنیا مانند ماه تشبیه کرد زیرا تو پاک و منزهی از هرگونه تشبیهی و از هرگونه قید زمان و مکانی.

بیت چهارم:

کوه از غمت بشکافته ، وان غم به دل درتافته

یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال ها

 

همانطور که بر کوه طور تجلی کردی و او را از عشق خود ویران نمودی ، بر کوه طور وجود ما نیز تجلی کردی و غم عشقت را به قلب ما داخل کردی و از همین عشق است که یک قطره خون ناچیز و یک نطفه ی حقیر را این گونه در عالم نعمت دادی و او را به مقام خلیفه اللهی رساندی و او را جامع جمیع اسما نمودی و این ها همه از لطف و کرم توست.

 

بیت پنجم:

ای سروران را تو سند ، بشمار ما را زان عدد

دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال ها

 

ای خدایی که بزرگان طریقت و عارفان الهی به تو تکیه می کنند و تو تکیه گاه آنان شدی ، ما را نیز در زمره ی آنان قرار بده و تو خود می دانی که هر سری دنباله ای و هر بزرگ و پیری مریدانی دارد.

 

بیت ششم:

سازی ز خاکی سیدی ، بر وی فرشته حاسدی

با نقد تو جان کاسدی ، پامال گشته مال ها

 

ای خدایی که از یک مشت خاک و نطفه ای حقیر و پست ، اشرف مخلوقات را خلق نمودی تا جایی که ابلیس با آ« مقام و جایگاهی که داشت بر او حسادت ورزید و رانده شد. آری ای پروردگار من که عظمت و قدرت تو آن چنان است که جان و روح ما که با ارزش است و ملائک مامور به سجده بر آن شدند ، در برابر عظمت وجودی تو هیچ است و در برابر وجود تو ، عدم است.

 

بیت هفتم:

آن کو تو باشی بال او ، ای رفعت و اجلال او

آن کو چنین شد حال او ، بر روی دارد خال ها

آن کسی را که تو به او عنایت کنی ، دارای شان و مقام بسیاری خواهد شد و حالش روحانی او به جایی خواهد رسید که در چهره ی او نیز پدیدار می شود و بدان ای عزیز من که اهل معنا و عارفان الهی ، همان وجه خدا هستند که انسان با تماشای جمال آنان به یاد حضرت باری تعالی می افتد.

البته در این بیت آن کلمه ی « خال » بسیار توجه مرا جلب کرد که در احوالات و مشخصات ظاهری امام زمان (عج) عبارت خال هاشمی آمده است که ایشان دارای خال هاشمی بر گونه است و جالب است که حضرت مولانا می فرماید آن کس که تو به او مقام و جلال و رفعت دادی ، دارای نشانه است و در این جا از کلمه ی خال استفاده نموده. فَافهم.

 

بیت هشتم:

گیرم که خارم ، خار بد ، خار از پی گل می زهد

صرافِ زر هم می نهد جو بر سر مثقال ها

 

ای خدا ، گیرم که من همانند یک خار باشم که کسی او را دوست ندارد ولی همین خار هم در کنار وجود گل ، یک وجودی یافته است و همانطور که صراف ، برای وزن کردن طلا از دانه ی جو استفاده می کنند ، پس من نیز اگر چه بسیار حقیرم اما همین که در کنار تو هستم ، برای من کافی است زیرا بالاخره از لطف وجود تو ، من نیز وجود یافتم.

 

بیت نهم:

فکری بده است افعال ها ، خاکی بده است این مال ها

قالی بده است این حال ها ، حالی بده است این قال ها

 

همه ی افعال و رفتار ما در ابتدا از فکر سر چشمه می گیرد و اگر فکر ما پاک و خالص باشد ، العال ما نیز چنین خواهد بود و هر مال گرانبهایی در ابتدا مشتی خاک بوده است و هر حالی که پیدا می شود از گفتاری است که در ما تاثیر می گذارد و هر گفته ای که از زبان بزرگان و اهل معنا صادر می شود از همان حال درونی است.

 

 

بیت دهم:

آغاز عالم غلغله ، پایان عالم زلزله

عشقی و شُکری با گله ، آرام با زلزال ها

آغاز این جهان ، با غلغله ی عشق آغاز گردید و پایان این عالم نیز با زلزله ی عشق همراه است ولی عاشق شاکر ، هرگز در برابر حوادث روزگار و سختی های زندگی که گلایه آور است ، لب به گلایه نمی گشاید و با هیچ زلزله ای در عشق او خللی وارد نمی شود.

 

بیت یازدهم:

توقیع شمس آمد شفق ، طغرای دولت عشق حق

فال وصال آرد سبق ، کان عشق زد این فال ها

 

پس بدان ای عزیز من ، همانطور که هر کس برای خود امضایی دارد مانند خورشید که امضای او شفق است ، خوشبختی و فوز عظیم نیز امضای عشق الهی است و هر کس به آنجا برسد که عشق الهی در او تجلی کند ، در واقع این تجلی امضایی است جانب حق و تضمین کامیابی بزرگ است. تفال به عشق الهی ، وصال را در پی دارد و این وصال که از عشق الهی سر چشمه می گیرد بشارت دهنده ی فوز عظیم است.

 

بیت دوازدهم:

از رحمه للعالمین ، اقبال درویشان ببین

چون مه منور خرقه ها ، چون گل معطر شال ها

 

از وجود خدا و پیامبر عظیم الشان که رحمتی برای عالم است ، به خوشبختی درویشان و عارفان بنگر که آن ها به عشق الهی دچار شده و همین ابتلا به عشق آن ها را به کامیابی رسانده و خرقه های آن ها را منور به نور الهی نموده است و وجودشان را به عطر الهی معطر ساخته. آری ای عزیز من ، بنگر که چگونه عشق الهی ، کامیابی عظیم را در پی دارد.

آیا ارزش دارد که عمر عزیزت را در پی عشق هایی بگذرانی که البته نام عشق نهادن بر آنان جفاست. بلکه عمرت را در پی تخلیه ی شهوات خود باشی و با هزار بهانه نام عشق بر وی نهی؟ آیا نمی ارزد که با عشق الهی ، به چنان مقامی برسی؟ عشق زودگذر دنیا اگر در دنیا هم دوام داشته باشد ، با تندبادهای مرگ از بین می رود که در قرآن بسیار به این موضوع اشاره شده است. پس ای عزیز جان من ، خود را باش که مبادا به جای اصل ، به مجاز اکتفا کنی که این همان خسران برگ است.

 

 

 

بیت سیزدهم:

عشق عقل کل ، ما رقعه ای ، او قلزم و ما جرعه ای

او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال ها

 

عشق تمام هستی است که ما در برابر آن بسیار نا چیز هستیم و او مانند دریای بی انتهایی است که ما تنها قطره و جرعه ای در برابر آن عظمت هستیم و عشق خود را به صد ها شکل ظهور داده ولی ما باز به دنبال جدل ها و استدلالات حقیر خود هستیم. اگر چشم غیبی باز بشود ، تمام این عالم را جلوه ی عشق می بیند و آنجاست که می گوید:

به دریا بنگرم ، دریات بینم ، به صحرا بنگرم ، صحرات بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت ، نشان از قامت رعنات بینم

 

بیت چهاردهم:

از عشق گردون موتلف ، بی عشق اختر مُنخسِف

از عشق گشته دال الف ، بی عشق الف چون دال ها

 

از عشق است که این جهان پیوسته در کار است و در جنب و جوش است واگر عشقی نباشد ، جهان به عدم تبدیل می شود و روشنایی به خاموشی مبدل می گردد. عشق آن چنان حیات بخش است که حرف خمیده ی دال را به راست قامتی الف تبدیل خواهد کرد یعنی وجود مرده و خمیده ی ما را که از دنیا اینگونه شده ، به وجودی سر زنده و الهی تبدیل می کند و اگر عشق نباشد وجود ما پژمرده خواهد شد.

 

بیت پانزدهم:

آب حیات آمد سخن ، کاید ز من علم لدُن

جان را از او خال مکن ، تا بردهد اعمال ها

 

گوش جانت را باز کن و بشنو که آب حیات طالب توست و برای تو خلق شده و می گوید با نوشیدن من به علم حقیقی و الهی دست پیدا خواهی کرد و در اینجا جناب مولانا گوشزد می کند که مبادا جان خودت را از آب حیات و علوم الهی خالی نمایی چرا که وجود این معرفت حقیقی است که باعث می شود اعمال ما ثمره بدهد.

ای عزیز من ، بسیار می بینی که چه بسار پیرمردی 70 سال از عمر خود را به نماز و عبادت و حج و کربلا صرف نموده ولی هیچ تغییری در احوالاتش پیدا نیست بلکه همچنان حرص دنیا دارد و طمع مال. پس مشخص می شود که عمل او هیچ ثمره ای نداشت. پس به قول حضرت شمس الحق تبریزی : «جهدی کن تا قرارگاهی در دل حاصل کنی.» و از این قرار گاه ، آب حیات عشق در رگ های تو روانه شود.

 

بیت شانزدهم:

بر اهل معنی شد سخن ، اجمال ها ، تفصیل ها

بر اهل صورت شد سخن ، تفصیل ها ، اجمال ها

 

وقتی وجود تو از معرفت حقیقی پر شود ، دیگر نیازی به طول و تفصیل نداری و تنها با یک اشاره ، راه را میابی که فرمود: « آن کس است اهل بشارت که اشارت داند.» ولی اگر در همین معانی ظاهری مانده باشی ، هر چقدر هم برای تو توضیح بدهند ، هیچ فهم نکنی بلکه جاهل تر شوی.

خاطره ای را برایت نقل می کنم. در انجمنی بودم که چند تن از به اصطلاح شاعران نیز در آنجا می آمدند اما مع الاسف آنچنان در ظاهر شعر فرو رفته بودند که گویی باطنی وجود ندارد. آن ها خود را بسیار با سواد می دانستند و به هر نحوی که بود می خواستند از شعر سایرین ایرادی بگیرند تا خود را مطرح کنند. در ظاهر ادعا می کردند که به دنبال معنا هستند لکن معنایی که آن جماعت به دنبالش بودند ، از ظاهر نیز پست تر بود. این جاست که جناب مولانا می فرماید اگر برای اهل صورت و ظاهر بین هر چقدر هم توضیح بدهی ، آن ها در جهل خود غوطه ورند و از ما میخواهد از این ظاهر عبور کرده به باطن برسیم و اهل معنا شویم.

 

بیت هفدهم:

گر شعر ها گفتند پُر ، پُر به بود در ز دُر

کز ذوق شعر آخر شتر ، خوش می کشد تر حال ها

 

کاش این شاعران نیز به جای قافیه چینی و پردازش به ظاهر ، اشعار خود را از دریای معانی ، پر کنند و از ظاهر پرستی بپرهیزند و از این وجود شعر استفاده کنند تا بتوانند حقایق را بیان نمایند که طرب و وزن و آهنگ موجود در شعر ، آنچنان است که شتر را به رقص در می آرود و او را در گذر از بیابان های صعب العبور یاری می نماید.

جالب است که خود جناب مولانا در فیه ما فیه می فرماید: «من از کجا ؟ شعر از کجا؟ والله که من از شعر بیزارم.»

یعنی خود شعر برایم بسیار بی ارزش است و حقیقتا همینطور است اما برای فهم و گفتن معنا از آن استفاده می کنم.

 

 

والحمدلله رب العالمین

محراب قلی پور(میرزای غریب)

ربیع الاول 1446

 

  • میرزای غریب

هو 118

تفسیر اجمالی غزل اول دیوان شمس اثری از حضرت خداوندگار جلال الدین محمد بلخی (مولانا)

 

بیت اول:

ای رستخیز ناگهان ای رحمت بی منتها

ای آتشی افروخته در بیشه ی اندیشه ها

 

و اما بعد از حمد و ثنای پروردگار جهانیان ، بدان این غزل که در ابتدای دیوان شمس واقع شده ، غزلی است که در وصف حضرت شمس الحق تبریزی سروه شده است و جناب مولانا ، پیر خود را به یک رستاخیزی تشبیه نموده که ناگهان تمام وجود مولانا را سوزانده و او را از یک شخصیت دنیایی با مقام و جاه بسیار ، به یک شخصیت الهی مبدل نموده است. جناب مولانا استاد و مراد خویش را در واقع رحمتی از جانب خدا می داند که آمده تا او را از چاه و زندان دنیا برهاند. بالاخره مولانا قبل از دیدار با شمس ، آدم کوچکی نبود بلکه بزرگ قونیه و از عالمان به نام بود و فقیه بزرگی در میان مسلمانان به شمار می رفت و حتی عزت و آبروی زیادی نزد سایر ادیان داشت ، اما جناب شمس تبریزی ، آتشی در جان و اندیشه ی مولانا انداخت و به او فهماند که این مقامات دنیا ، حجاب او شده و او را از مقصد حقیقی باز داشته است.

 

بیت دوم:

امروز خندان آمدی ، مفتاح زندان آمدی

بر مستمندان آمدی ، چون بخشش و فضل خدا

 

یکی از عبارات کلیدی در این بیت ، عبارت « مفتاح زندان » است که در واقع این کلمه ی زندان بسیار در آثار مولانا دیده می شود که فرمود : این جهان زندان و ما زندانیان ، حفره کن زندان و خود را وارهان.

جناب مولانا در واقع حضرت شمس را کلید این زندان و قفس دنیا معرفی می کند که آمد و این قفل زندان را گشود و مولانای ما را چنان زنده کرد که تا قیام قیامت نامش پابرجاست. این زندانی که مولانا در آن زندانی بود ، زندان علم و دانش و شیخ الاسلام بودن و محبوبیت دنیایی و از این دست مسائل بود.

 

بیت سوم :

خورشید را حاجب تویی ، امید را واجب تویی

مطلب تویی ، طالب تویی ، هم منتها هم مبتدا

 

ای شمس تبریزی ، نور وجودی تو که همان نور خداست ، آنچنان قوت دارد که پرده دار نور خورشید شده و تو آن کسی هستی که امید سالکان راه الهی و مریدان طریقت هستی و پناه دردمندان راه عشق هستی و تو آن بودی که ما همیشه در طلب او بودیم و در عین حال تو نیز در طلب ما بودی تا جان تشنه ی ما را از آب حیات سیراب گردانی و تو که وجودت یک وجود الهیست ، اول و آخر هستی و در وجود او فانی گشتی.

 

بیت چهارم:

در سینه ها برخواسته ، اندیشه را آراسته

هم خویش حاجت خواسته ، هم خویشتن کرده روا

 

ای پیر من ، تو آن کسی هستی که اندیشه ی مرا که از روی وهم و خیال بود ، آتش زدی و سپس اندیشه و معرفت حقیقی را در قلب من پروراندی و مرا به سوی معرفت حقیقی رهنمون شدی. تو همانی که حاجات را در دل ما پدید می آوری و سپس خودت آن را اجابت می کنی. مضمونی شبیه این بیت در یکی از جملات شمس پیداست که فرمود : تمنای هر چیزی ، مژدگانی است از حق به وصول آن چیز.

 

 

بیت پنجم:

ای روح بخش بی بدل وی لذت علم و عمل

باقی بهانه ست و دغل کاین علت آمد وان دوا

 

ای شمس تبریزی ، تو کسی هستی که به جان مرده ی من ، زندگانی بخشیدی و روح حیوانی مرا به روح الهی مبدل نمودی و کسی هستی که علم و عمل مرده و بی جان مرا زنده کردی و آن را برایم لذت بخش نمودی. پرداختن به هرچیزی غیر از تو در واقع یک فریب بزرگ است و با تو بودن و فانی در تو شدن ، تنها راه نجات ما از این بیماری مخوف دنیا زدگی است.

 

بیت ششم:

ما زان دغل کژبین شده ، با بی گنه در کین شده

گه مست حورالعین شده ، گه مست نان و شوربا

 

ما قبل از دیدار با تو ، انسان های کژبین و بیچاره ای بودیم و به همین خاطر با بی گناهان به نزاع بر می خواستیم . گاه آنچان غرق در دنیا می شدیم که کاملا از حقیقت غافل بودیم و اگر عبادتی هم می کردیم به طمع نعمات بهشتی بود نه خود خدا.

 

بیت هفتم:

ای سُکر بین ، هل عقل را ، وین نُقل بین ، هل نقل را

کز بهر نان و بقل را ، چندین نشاید ماجرا

 

در این بیت ، مولانا خطاب به مشتاقان راه حقیقت نصیحت می کند که بیایید و مست حقیقت شوید و عقول دنیایی خویش را رها کنید که مولانا در آثارش از این عقل به عقل جزئی یاد می کند و به شدت آن را مذمت می نماید و در این بیت نیز می فرماید که از این عقل ببرید و بیایید تا مستی عشق و عقل قدسی را بچشید. بیایید تا از نقل ها و شیرینی های ملکوتی بهرمند گردید و آب حیات را بنوشید و قیل و قال دنیا را کنار بگذارید که این همه جنجال وو بحث و جدل برای این تعلقات دنیای هیچ ارزشی ندارد.

 

بیت هشتم:

تدبیر صد رنگ افکنی ، بر روم و بر زنگ افکنی

واندر میان جنگ افکنی ، فی اصطناع لا یرا

 

شاید بتوان گفت که د ر این بیت ، خطاب مولانا رو به خداست که به او عرضه می دارد ای خدا ، تویی که با تدبیر خود در این عالم و با ظرافت بسیار زیاد ، اضداد جهان را در مقابله ی با هم قرار می دهی.

 

بیت نهم:

می مال پنهان گوش جان ، می نه بهانه بر کسان

جان رب خلصنی زنان والله که لاغ است ای کیا

 

ای خداوندگار من ، تو با ریاضت هایی که بر سالکان الهی وارد می کنی ، گوش باطن آن ها باز خواهی کرد و آن ها را از تعلقات دنیوی نجات خواهی داد ولی این ریاضت ها را در پس علل و اسباب در جهان جاری می کنی تا بهانه ای نباشد. یکی را با مریضی و دیگری را با مال و دیگری را با آبرو امتحان می کنی و ریاضت می دهی تا از تعلقات دنیوی رها سازی و البته این ریاضت در حقیقت شامل کسانی است که جانشان فریاد می زند که ای خدا ، ما را از این زندان دنیا خلاص کن که این دنیا چیزی جز بازیچه و بیهودگی نیست.

 

بیت دهم:

خامش که بس مستعجلم ، رفتم سوی پای علم

کاغذ بنه ، بشکن قلم ، ساقی درآمد الصلا

 

و حال مولانا در این بیت ، خود را مخاطب قرار میدهد و به او فرمان خموشی میدهد و می گوید که ای نفس من ، خاموش باش که من برای رسیدن به حق بسیار مشتاقم و عجله دارم و یکی از راه های وصول همین خاموشی است. کاغذ را کنار بگذار و قلم را بشکن ، یعنی خود را از این قیل و قال دنیا رها کن که ساقی آمده و می خواهد شراب عشق را در جان عاشقان بریزد و من نیز اگر می خواهم از آن بهره مند گردم ، باید خاموش باشم و قیل و قال قال دنیایوی را رها کنم.

بعضی از مفسران غزلیات مولانا ، تخلص او را خاموش می دانند ولی همیشه استاد ما ، می فرمودند که این لفظ خامش ، تخلص مولانا نیست بلکه تاکید بسیار حضرتشان به این موضوع خاموشی است که البته این موضوع مورد تاکید تمام اولیای الهی نسبت به مریدان است.

 

والحمدلله رب العالمین.

محراب قلی پور (میرزای غریب)

صفر مظفر1446 / شهریور 1403

  • میرزای غریب