اشعار محراب قلی پور

و هر غزل که نوشتم من ، گلایه ی منِ تنها بود...

اشعار محراب قلی پور

و هر غزل که نوشتم من ، گلایه ی منِ تنها بود...

مشخصات بلاگ
اشعار محراب قلی پور

بسم الله الرحمن الرحیم

وبلاگ اشعار
حکمت ها
جملات
و مقالات محراب قلی پور

طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ای طایران قدس» ثبت شده است

هو

تفسیر اجمالی غزل دوم دیوان شمس ، اثری از حضرت خداوندگاری مولانا جلال الدین محمد بلخی(ره)

 

بیت اول:

ای طایران قدس را عشقت فزوده بال ها

در حلقه ی سودای تو ، روحانیان را حال را

 

و اما بعد از حمد و ثنای پروردگار ، بدان ای عزیز من که این غزل در وصف پروردگار جهانیان سروده شده و راز و نیازی ست از جانب مولانا به سوی خداوندگار خویش. مولانا می فرماید: ای وجودی که عشق تو ، عارفان و سالکان الهی که همان طایران قدسی هستند را بال و پر داده و اهل معنا را از لذائذ روحانی بهره مند فرموده است.

 

بیت دوم:

در لا اُحبُ الافلین ، پاکی ز صورت ها یقین

در دیده های غیب بین ، هر دم ز تو تمثال ها

 

همانطور که حضرت ابراهیم خلیل(ع) ، فرمود : من معبود هایی که افول می کنند را دوست ندارم ، تو منزهی از هرگونه قید و صورتی که تو را محدود کند ، اما در دیده های اهل معنا و در چشم های عارفان الهی که غیب بین است ، هر دم تجلی می کنی.

 

بیت سوم:

افلاک از تو سرنگون ، خاک از تو چون دریای خون

ماهت نخوانم ای فزون از ماه ها و سال ها

 

وقتی عشق تو به نحوه اتم تجلی کرد ، قیامت الهی بر پا می شود و می بینیم که افلاک و کهکشان ها و سیارات از عشق تو سرنگون می شوند و زمین تبدیل به دریای خون می شود و از عشق تو سر از پا نمی شناسد. این عشق ها و ویرانی های ناشی از عشق تو به دلیل زیبایی بی مثال توست. نمی شود زیبایی تو را به زیبایی های دنیا مانند ماه تشبیه کرد زیرا تو پاک و منزهی از هرگونه تشبیهی و از هرگونه قید زمان و مکانی.

بیت چهارم:

کوه از غمت بشکافته ، وان غم به دل درتافته

یک قطره خونی یافته از فضلت این افضال ها

 

همانطور که بر کوه طور تجلی کردی و او را از عشق خود ویران نمودی ، بر کوه طور وجود ما نیز تجلی کردی و غم عشقت را به قلب ما داخل کردی و از همین عشق است که یک قطره خون ناچیز و یک نطفه ی حقیر را این گونه در عالم نعمت دادی و او را به مقام خلیفه اللهی رساندی و او را جامع جمیع اسما نمودی و این ها همه از لطف و کرم توست.

 

بیت پنجم:

ای سروران را تو سند ، بشمار ما را زان عدد

دانی سران را هم بود اندر تبع دنبال ها

 

ای خدایی که بزرگان طریقت و عارفان الهی به تو تکیه می کنند و تو تکیه گاه آنان شدی ، ما را نیز در زمره ی آنان قرار بده و تو خود می دانی که هر سری دنباله ای و هر بزرگ و پیری مریدانی دارد.

 

بیت ششم:

سازی ز خاکی سیدی ، بر وی فرشته حاسدی

با نقد تو جان کاسدی ، پامال گشته مال ها

 

ای خدایی که از یک مشت خاک و نطفه ای حقیر و پست ، اشرف مخلوقات را خلق نمودی تا جایی که ابلیس با آ« مقام و جایگاهی که داشت بر او حسادت ورزید و رانده شد. آری ای پروردگار من که عظمت و قدرت تو آن چنان است که جان و روح ما که با ارزش است و ملائک مامور به سجده بر آن شدند ، در برابر عظمت وجودی تو هیچ است و در برابر وجود تو ، عدم است.

 

بیت هفتم:

آن کو تو باشی بال او ، ای رفعت و اجلال او

آن کو چنین شد حال او ، بر روی دارد خال ها

آن کسی را که تو به او عنایت کنی ، دارای شان و مقام بسیاری خواهد شد و حالش روحانی او به جایی خواهد رسید که در چهره ی او نیز پدیدار می شود و بدان ای عزیز من که اهل معنا و عارفان الهی ، همان وجه خدا هستند که انسان با تماشای جمال آنان به یاد حضرت باری تعالی می افتد.

البته در این بیت آن کلمه ی « خال » بسیار توجه مرا جلب کرد که در احوالات و مشخصات ظاهری امام زمان (عج) عبارت خال هاشمی آمده است که ایشان دارای خال هاشمی بر گونه است و جالب است که حضرت مولانا می فرماید آن کس که تو به او مقام و جلال و رفعت دادی ، دارای نشانه است و در این جا از کلمه ی خال استفاده نموده. فَافهم.

 

بیت هشتم:

گیرم که خارم ، خار بد ، خار از پی گل می زهد

صرافِ زر هم می نهد جو بر سر مثقال ها

 

ای خدا ، گیرم که من همانند یک خار باشم که کسی او را دوست ندارد ولی همین خار هم در کنار وجود گل ، یک وجودی یافته است و همانطور که صراف ، برای وزن کردن طلا از دانه ی جو استفاده می کنند ، پس من نیز اگر چه بسیار حقیرم اما همین که در کنار تو هستم ، برای من کافی است زیرا بالاخره از لطف وجود تو ، من نیز وجود یافتم.

 

بیت نهم:

فکری بده است افعال ها ، خاکی بده است این مال ها

قالی بده است این حال ها ، حالی بده است این قال ها

 

همه ی افعال و رفتار ما در ابتدا از فکر سر چشمه می گیرد و اگر فکر ما پاک و خالص باشد ، العال ما نیز چنین خواهد بود و هر مال گرانبهایی در ابتدا مشتی خاک بوده است و هر حالی که پیدا می شود از گفتاری است که در ما تاثیر می گذارد و هر گفته ای که از زبان بزرگان و اهل معنا صادر می شود از همان حال درونی است.

 

بیت دهم:

آغاز عالم غلغله ، پایان عالم زلزله

عشقی و شُکری با گله ، آرام با زلزال ها

آغاز این جهان ، با غلغله ی عشق آغاز گردید و پایان این عالم نیز با زلزله ی عشق همراه است ولی عاشق شاکر ، هرگز در برابر حوادث روزگار و سختی های زندگی که گلایه آور است ، لب به گلایه نمی گشاید و با هیچ زلزله ای در عشق او خللی وارد نمی شود.

 

بیت یازدهم:

توقیع شمس آمد شفق ، طغرای دولت عشق حق

فال وصال آرد سبق ، کان عشق زد این فال ها

 

پس بدان ای عزیز من ، همانطور که هر کس برای خود امضایی دارد مانند خورشید که امضای او شفق است ، خوشبختی و فوز عظیم نیز امضای عشق الهی است و هر کس به آنجا برسد که عشق الهی در او تجلی کند ، در واقع این تجلی امضایی است جانب حق و تضمین کامیابی بزرگ است. تفال به عشق الهی ، وصال را در پی دارد و این وصال که از عشق الهی سر چشمه می گیرد بشارت دهنده ی فوز عظیم است.

 

بیت دوازدهم:

از رحمه للعالمین ، اقبال درویشان ببین

چون مه منور خرقه ها ، چون گل معطر شال ها

 

از وجود خدا و پیامبر عظیم الشان که رحمتی برای عالم است ، به خوشبختی درویشان و عارفان بنگر که آن ها به عشق الهی دچار شده و همین ابتلا به عشق آن ها را به کامیابی رسانده و خرقه های آن ها را منور به نور الهی نموده است و وجودشان را به عطر الهی معطر ساخته. آری ای عزیز من ، بنگر که چگونه عشق الهی ، کامیابی عظیم را در پی دارد.

آیا ارزش دارد که عمر عزیزت را در پی عشق هایی بگذرانی که البته نام عشق نهادن بر آنان جفاست. بلکه عمرت را در پی تخلیه ی شهوات خود باشی و با هزار بهانه نام عشق بر وی نهی؟ آیا نمی ارزد که با عشق الهی ، به چنان مقامی برسی؟ عشق زودگذر دنیا اگر در دنیا هم دوام داشته باشد ، با تندبادهای مرگ از بین می رود که در قرآن بسیار به این موضوع اشاره شده است. پس ای عزیز جان من ، خود را باش که مبادا به جای اصل ، به مجاز اکتفا کنی که این همان خسران برگ است.

 

 

 

بیت سیزدهم:

عشق عقل کل ، ما رقعه ای ، او قلزم و ما جرعه ای

او صد دلیل آورده و ما کرده استدلال ها

 

عشق تمام هستی است که ما در برابر آن بسیار نا چیز هستیم و او مانند دریای بی انتهایی است که ما تنها قطره و جرعه ای در برابر آن عظمت هستیم و عشق خود را به صد ها شکل ظهور داده ولی ما باز به دنبال جدل ها و استدلالات حقیر خود هستیم. اگر چشم غیبی باز بشود ، تمام این عالم را جلوه ی عشق می بیند و آنجاست که می گوید:

به دریا بنگرم ، دریات بینم ، به صحرا بنگرم ، صحرات بینم

به هر جا بنگرم کوه و در و دشت ، نشان از قامت رعنات بینم

 

بیت چهاردهم:

از عشق گردون موتلف ، بی عشق اختر مُنخسِف

از عشق گشته دال الف ، بی عشق الف چون دال ها

 

از عشق است که این جهان پیوسته در کار است و در جنب و جوش است واگر عشقی نباشد ، جهان به عدم تبدیل می شود و روشنایی به خاموشی مبدل می گردد. عشق آن چنان حیات بخش است که حرف خمیده ی دال را به راست قامتی الف تبدیل خواهد کرد یعنی وجود مرده و خمیده ی ما را که از دنیا اینگونه شده ، به وجودی سر زنده و الهی تبدیل می کند و اگر عشق نباشد وجود ما پژمرده خواهد شد.

 

بیت پانزدهم:

آب حیات آمد سخن ، کاید ز من علم لدُن

جان را از او خال مکن ، تا بردهد اعمال ها

 

گوش جانت را باز کن و بشنو که آب حیات طالب توست و برای تو خلق شده و می گوید با نوشیدن من به علم حقیقی و الهی دست پیدا خواهی کرد و در اینجا جناب مولانا گوشزد می کند که مبادا جان خودت را از آب حیات و علوم الهی خالی نمایی چرا که وجود این معرفت حقیقی است که باعث می شود اعمال ما ثمره بدهد.

ای عزیز من ، بسیار می بینی که چه بسار پیرمردی 70 سال از عمر خود را به نماز و عبادت و حج و کربلا صرف نموده ولی هیچ تغییری در احوالاتش پیدا نیست بلکه همچنان حرص دنیا دارد و طمع مال. پس مشخص می شود که عمل او هیچ ثمره ای نداشت. پس به قول حضرت شمس الحق تبریزی : «جهدی کن تا قرارگاهی در دل حاصل کنی.» و از این قرار گاه ، آب حیات عشق در رگ های تو روانه شود.

 

بیت شانزدهم:

بر اهل معنی شد سخن ، اجمال ها ، تفصیل ها

بر اهل صورت شد سخن ، تفصیل ها ، اجمال ها

 

وقتی وجود تو از معرفت حقیقی پر شود ، دیگر نیازی به طول و تفصیل نداری و تنها با یک اشاره ، راه را میابی که فرمود: « آن کس است اهل بشارت که اشارت داند.» ولی اگر در همین معانی ظاهری مانده باشی ، هر چقدر هم برای تو توضیح بدهند ، هیچ فهم نکنی بلکه جاهل تر شوی.

خاطره ای را برایت نقل می کنم. در انجمنی بودم که چند تن از به اصطلاح شاعران نیز در آنجا می آمدند اما مع الاسف آنچنان در ظاهر شعر فرو رفته بودند که گویی باطنی وجود ندارد. آن ها خود را بسیار با سواد می دانستند و به هر نحوی که بود می خواستند از شعر سایرین ایرادی بگیرند تا خود را مطرح کنند. در ظاهر ادعا می کردند که به دنبال معنا هستند لکن معنایی که آن جماعت به دنبالش بودند ، از ظاهر نیز پست تر بود. این جاست که جناب مولانا می فرماید اگر برای اهل صورت و ظاهر بین هر چقدر هم توضیح بدهی ، آن ها در جهل خود غوطه ورند و از ما میخواهد از این ظاهر عبور کرده به باطن برسیم و اهل معنا شویم.

 

بیت هفدهم:

گر شعر ها گفتند پُر ، پُر به بود در ز دُر

کز ذوق شعر آخر شتر ، خوش می کشد تر حال ها

 

کاش این شاعران نیز به جای قافیه چینی و پردازش به ظاهر ، اشعار خود را از دریای معانی ، پر کنند و از ظاهر پرستی بپرهیزند و از این وجود شعر استفاده کنند تا بتوانند حقایق را بیان نمایند که طرب و وزن و آهنگ موجود در شعر ، آنچنان است که شتر را به رقص در می آرود و او را در گذر از بیابان های صعب العبور یاری می نماید.

جالب است که خود جناب مولانا در فیه ما فیه می فرماید: «من از کجا ؟ شعر از کجا؟ والله که من از شعر بیزارم.»

یعنی خود شعر برایم بسیار بی ارزش است و حقیقتا همینطور است اما برای فهم و گفتن معنا از آن استفاده می کنم.

 

 

والحمدلله رب العالمین

محراب قلی پور

ربیع الاول 1446