دوشنبه, ۲۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۲:۲۶ ب.ظ
« هو »
در متن زیر ، جملات بزرگان را درباره ی جناب حضرت مولانا جلال الدین محمد بلخی(ره) خواهید خواند. منبع این متن ، سایت امام رئوف می باش.
امام خمینی (ره) میفرماید: «کثیرى از ناس شعر مثنوى را جبر مىدانند و حال آنکه مخالف با جبر است و علت آن این است که آقایان معناى جبر را نمىدانند. و چنانکه مرحوم حاجى (مراد امام، حکیم حاج ملا هادی سبزواری است) نیز در شرح خود بر مثنوى نتوانسته در شرح و تفسیر، مرام مولوى را برساند؛ زیرا حکیمى قول عارفى را بیان نموده بدون اینکه حظ وافر از قریحه عرفانى داشته باشد و بلاتشبیه مثل این است که ملحدى، مرام نبى مرسلى را شرح کرده باشد. بیان مرام شخصى قریب الافق بودن با اعتقاد او را لازم دارد، براى شرح قول عارف رومى، مردى صوفى که یک نحوه کشف ذوقى داشته باشد لازم است که آن هم نه با نثر بلکه با نظمى که از روى ذوق عرفانى برخاسته باشد مانند نسیمى که از سطح آبى برمىخیزد، به شرح آن بپردازد.» [1]
علاّمه حسن زاده و آیت الله جوادی آملی و مرحوم آیت الله سید جلال الدین آشتیانی، رَفَع اللهُ مقامه العالی با عبارتی چون «عارف رومی»«ملای رومی» و … از او یاد میکنند و در آثارشان بارها از وی به بزرگی یاد کردهاند که نمونههایی را یادآور میشویم:
علاّمه حسن زاده، در جای جای کتب و رسالات منتشر شده از ایشان، از مولوی با عنوان «عارف رومی»[2] یاد میکنند و در پاسخ به سؤال «لطفاً بفرمایید نظرتان در مورد مشاهیر شعر و ادب، مثل مولانا، حافظ، سنائی، و دیگران چیست؟ فرمودهاند«:این آقایان همه از مفاخر عالم علم و ادبیات و فرهنگ و شعر و شاعری هستند و آنها بزرگانی هستند که نوعاً معارف قرآنی و مضامین عرفانی و نکات و مدارج انسانی را در سیر و سلوک، اعتلا و ارتقای انسان به نظم درآوردهاند»[3] و همچنین تأکید میکنند که امثال حافظ و مولوی، عالم به تمام علوم از قبیل فقه، اصول، حدیث، فلسفه بودند. ولی بعدها بیشتر در جنبة شعر شهرت پیدا کردند.
همچنین مرحوم استاد سید جلال الدین آشتیانی نوّر الله مضجعه الشریف، گاهی از وی به «عارف و کاشف و محقّق متبحّر مولانا جلال الدین رومی»[4]و گاهی به «شیخ عارف کامل، مولانا جلال الدین رومی»[5]تعبیر میکند و چنین او را میستاید و گاهی از لحاظ علمی نیز او را ستایش میکند و میفرماید:«شیخ عارف، مولانا جلال الدین رومی، به همین معنا (مسئلهای عرفانی) در کتاب خود تصریح کرده است و الحق در بیان این حقیقت، قیامت کرده است.[6]
استاد جوادی آملی نیز میفرمایند: «ممکن است فردی دربارة معرفت دینی و یا عرفانی برخی از مشاهیر این علوم، اظهار نظر کرده و با مشاهدة اشعار و آثار فردی، همچون ملاّی رومی این گونه حکم کند که معرفت او معرفتی اشعری ـ افلاطونی است … علّت این قضا و داوری ناصواب، ناآگاهی نسبت به مفاهیم و معانی بلندی است که ملاّی رومی در مثنوی و دیگر آثار خود، اظهار نظر میکند. عارف بزرگواری چون ملاّی رومی از شاگردان بنام شمس تبریزی است و شمس تبریزی از معاصران شارح فصوص، مرحوم محقّق ملاّ عبد الرزاق کاشانی است و آنها هر دو از بزرگانی هستند که از طریق صدر الدین قونوی از تعلیمات ابن عربی بهره بردهاند.[7]
همچنین ایشان فرمودهاند:«روایت شده است که إنّ من الشعر محکمةٌ و آن شعری است که در توحید، مدح و منقبت انبیاء و اولیاء و اهل بیت عصمت و طهارت ـ علیهم السّلام ـ، زهد و اندرز باشد. مانند اشعار حکیم غزنوی و حکیم رومی و حکیم عطّار[8] جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینة معرفت، اسراء، قم، بخش دوم، ثبات و تغییر معرفت دینی، معرفت عرفانی و کلام اشعری.
همچنین از عارف واصل، خاتم العرفاء و المتألهین نقل شده است که ایشان در حالت احتضار فرمودهاند:«من میروم امّا ما و شما هیچ وقت از مثنوی بینیاز نمیشویم.»[9] و همچنین ایشان فرمودهاند:«مولوی از خواص شیعیان حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ است.[10]
آیتالله مطهری در کتاب آشنایی با قرآن جلد دوم مینویسد: «مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد. هرچه میگوید تفسیرهای قرآن است، منتها از دید عرفانی»
سخن مهم علامه طباطبائی در کتابالرسائل چنین است: «مولانا؛ عارف رازدان و خدابینی است که غواص اقیانوس معانی و معارف و قدوه اصحاب معرفت است». و سخن زیبای آیتالله مطهری در کتاب آشنایی با قرآن جلد دوم این است: «مولوی حرفی غیر از قرآن ندارد. هرچه میگوید تفسیرهای قرآن است منتها از دید عرفان.
رهبر معظم انقلاب که میان صاحبسخنان و اهالی قلم، به عنوان رهبری صاحب نظر و عمیق در حوزه ادبیات کلاسیک و معاصر مطرحاند، درباره مثنوی نظر قابل تأملی دارند. ایشان در دیدار شاعران با معظمله در شهریور سال 87 با اشاره به کتاب سترگ «مثنوی معنوی» میفرمایند: «یک بخش مهمى از شعر آئینى ما میتواند متوجه مسائل عرفانى و معنوى بشود و این هم یک دریاى عظیمى است. مثنوی اصول اصول اصول دین است.شعر مولوى را شما ببینید. اگر فرض کنید کسى به دیوان شمس به خاطر زبان مخصوص و حالت مخصوصش دسترسى نداشته باشد که خیلى از ماها دسترسى نداریم و اگر آن را کسى یکقدرى دوردست بداند؛ مثنوى؛ مثنوى؛ که خودش میگوید: و هو اصول اصول اصول الدین. واقعاً اعتقاد من هم همین است.
یک وقتى مرحوم آقاى مطهرى از من پرسیدند نظر شما راجع به مثنوى چیست، همین را گفتم. گفتم به نظر من مثنوى همین است که خودش گفته: و هو اصول … . ایشان گفت کاملاً درست است، من هم عقیدهام همین است. البته در مورد حافظ یک مقدار با هم اختلاف عقیده داشتیم.»
حضرت علّامه طهرانی اعلی الله مقامه میفرمودند: ملّاى رومى یک شیعه محض و خالص بوده است. ما چرا راه دور برویم؟ اینک «مثنوى» او در دست است؛ ببینید تا چه سرحدّ مولانا أمیر المؤمنین علیه السّلام را ستوده و از دشمنان آن حضرت مذمّت نموده است. و با اشارات و کنایات، غاصبان خلافت را مذمّت میکند و بعضى جاها با صراحت امّا بعنوان کلّى نه با خصوص لفظ و عبارت، آنان را محکوم می کند و مى کوبد.
در چند جاى مختصرى که نامى از آنها برده است، آنقدر قبل از آن اسم و پس از آن مطالبى را در زشتى بد اخلاقى و بدکیشى و بى ادبى و أمثالها شرح میدهد که: با دقّت مشهود است که مراد همین غاصبین خلافت مىباشند.[11]
و در جای دیگری می فرمایند: عرفان ملّا محمّد مولوىّ مُخّ اسلام است به طور کلّى کلمات اولیاى خدا و عرفاى بالله داراى رموز و اشارات و کنایاتى است که فهم آنها اختصاص به خود آنها و همطرازانشان دارد. از اشارات و رموز عارف عالیقدر اسلام خواجه حافظ شیرازى کسى میتواند اطّلاع پیدا نماید که هم درجه و هم مقام با او باشد. امّا صد حیف و هزار افسوس که ما قدر و قیمت این بزرگان را ندانستیم، و معانى اشعارشان را به امور مبتذل حمل کردیم، و یا اگر شرحى در احوال آنها نگاشتیم نتوانستیم از عهده شرح و شکافتن آن معانى و اسرار برآئیم؛ تا خارجیان و کفّار آمدند و براى خود عرفان ساختند، و عرفان را از اسلام جدا پنداشتند، و مقام عظیم عرفان و عرفا را که مخّ و اُسّ و ریشه اسلام است امرى مباین با تعلیمات دینى وانمود کردند، و براى ما عرفان ایرانى و هندى و رومى ساختند، و همه را خطّى در برابر خطّ اسلام، و راهى غیر از مسیر دین نمودار نمودند، و ریشه عرفان مولوى معنوى و حافظ شیرازى و مغربى و أمثالهم را عرفان ایرانى قلمداد کردند که با روح اسلام سازگار نباشد.اینها همه و همه نتیجه جمود و تحجّر و یک چشمى به مسائل دین نگریستن است؛ و حساب توحید را از عالم امر و خلق جدا نمودن و به أئمّه و لواداران عرفان به نظر موجودات ساخته شده بدون تکلیف و مأموریّت نگریستن است که ما را دچار این مصیبت عظمى نمود؛ تا جائیکه اینک براى آنکه از آنها عقب نمانیم و در این بازى، محکوم و سرافکنده نگردیم، باید با هزار دلیل اثبات کنیم که عرفان حافظ و مولانا متّخَذ از روح قرآن و روح نبوّت و ولایت است.[12]
و در جای دیگری نقل می کنند: یک روز مرحوم شهید مطهّرى رضوان الله علیه به من مىگفت: مرحوم راشد مىگفت: در مقام عظمت و استوارى کتاب «مثنوى» همین بس که پشتوانه قرآن است. (یعنى مطالب مثنوى همچون دریاى عظیم حیاتى است که نگهدارنده و حافظ و پشتیبان حقائق قرآن است.به ایشان گفتم: راشد در این سخن خطا کرده است. قرآن پشتیبان مثنوى و مثنویهاست؛ آن نیرودهنده و حیاتدهنده و جاودانکننده این و اینها است.فورا گفت: بلى اینچنین است. قرآن حیات بخشنده مثنوى است.[13]
علامه محمدتقی جعفری در سال ۱۳۷۲ در مطلبی تحت عنوان عوامل جذابیت سخنان مولوی به ذکر مطالبی پرداخته اند که از جمله آن ها بیان امتیازات هشت گانه مولوی از دیدگاه ملاهادی سبزواری است.
امتیازات هشت گانه مولوی از دیدگاه حکیم مرحوم ملاهادی سبزواری
۱. اسلوب حکمت آمیز
۲. تبیین کننده آیات قرآن و تفسیر قرآن در قالب هنری شعر
۳. دارای حکمت اصیل و زیبا
۴. جامع شریعت و طریقت و حقیقت
۵. تعقل و کاوش گر
۶. اندیشه های عمیق
۷. ذوق شعله ور
۸. توانایی ها و بینایی های متنوع
در ادامه به برخی از این امتیازات هشت گانه مولوی از نوشته مذکور می پردازیم.
اسلوب حکمت آمیز
یک: مولوی در این کتاب از قصص و حکایات مختصر یا طولانی به وجه احسن استفاده میکند و بدیهی است که این سبک در بیان حقایق مربوط به انسان در ارتباطهای چهارگانه مانند بیان تجارب و مشاهدات اطمینانآور در نهاد های درونی و رفتارهای برونی انسانهاست که برای انسانشناسی و درک اصول ثابت و قضایای متغیر ابعاد انسانی از اهمیت فوقالعادهای برخوردار میباشد.
دو: بیان مطالب با کمال واقع نگری بدون تکبر و شطرنج بازی با اصطلاحات جالب برای سادهلوحان.
سه: کوشش و تلاش صادقانه برای تفهیم واقعیات برای عاشقان راستین آنها نه برای طرح خویشتن و نصب مجسمه خود در مغز مردم خام و ناآگاه.
چهار: طرح مسائل مستند به جوشش درونی نه با راه انداختن حرفه و کاسبی.
پنج: استفاده بسیار شایان تمجید از تشبیهات و تمثیلات که واقعاً گاهی موجب شگفتی عمیق مطالعهکنندهی آگاه می شود.
حکمت اصیل و زیبا و عالی
اگر کسی خیال کند مثنوی یک کتاب ادبی محض است بدون تردید یا این کتاب را نفهمیده یا از معنای ادبیات غفلت ورزیده است. اگر هم مولوی مقید به اصطلاحات و مفاهیم معمولی حکمت و فلسفه در کتاب مثنوی نبوده است بااینحال اغلب اصول و قضایای حکمتی عالی را که از اعماق دل او بر می آمد مورد بهرهبرداری قرار داده است.
جامع شریعت و طریقت و حقیقت
این که مولوی در کتاب مثنوی هر سه موضوع مذکور را مراعات کرده است جای تردید نیست. بهرهبرداری مولوی از قرآن و حدیث و حتی قواعد فقهی و اصولی در این کتاب به قدری فراوان است که وادار کرد تا مرحوم سبزواری بگوید ((کتاب مثنوی تفسیر منظوم برای قرآن و تبیینی است برای سنتهای نبوی)).
عقل یا تعقل نقاد
باید گفت این نکته را که مرحوم سبزواری متذکر شده است نهتنها بیان یک حقیقت در شخصیت معرفتی مولوی و سبک حکمتی او در کتاب مثنوی است بلکه پاسخ کاملاً قانعکنندهای است به آن پندار سخیف که میگویند مولوی و امثال او از عقل گریزانند و حتی برخی از این اشخاص در این باره مقالات و کتابها نیز نوشتهاند.
و مولوی سه قسم عقل را در آثار خود (مخصوصاً) در مثنوی مطرح کرده است. قسم یکم عقل جزئی نظری – قسم دوم عقل سلیم – قسم سوم عقل کل.
اندیشه های عمیق
این امتیاز که مرحوم سبزواری درباره مولوی و اثرش مثنوی متذکر شده بهترین پاسخ برای کسانی است که بدون دقت در سخنان مولوی و فهم آنها میگویند مولوی هم مانند دیگر عرفا دریافتهای شهودی خود را بیان میدارد و اندیشه و تعقل را راهی به این حقایق نیست.
[1] تقریرات فلسفی، ج2، ص198
[2] ر.ک: حسن زادة آملی، قرآن و عرفان و برهان از هم جدائی ندارند، قم، انتشارات قیام، چاپ چهارم، 1381، صص 76، 75، 49، 47، 32.
[3] گفتگو با علاّمة حسن زاده، به اهتمام محمّد بدیعی، قم، انتشارات تشیّع، چاپ سوم، 1382، ص 38، و همچنین ر.ک: کیهان فرهنگی، شمارة 5، مرداد 1363.
[4] آشتیانی، سیّد جلال الدین، شرح مقدمة قیصری بر فصوص الحکم، شیخ اکبر محیی الدین ابن عربی، قم، بوستان کتاب، چاپ پنجم، 1380، ص 574.
[5] همان، ص 746.
[6] همان، ص 771.
[7] جوادی آملی، عبدالله، شریعت در آیینة معرفت، اسراء، قم، بخش دوم، ثبات و تغییر معرفت دینی، معرفت عرفانی و کلام اشعری.
[8] جوادی آملی، عبدالله، در مقدمة «گنجور عشق» مدایح و مراثی اهل بیت ـ علیهم السّلام ـ ، قم، اسراء.
[9] عطش، تهران، مرکز مطالعاتی شمس الشموس، 1382، ص 176.
[10] همان، ص 178.
[11] روح مجرد، متن، ص: 548
[12] روح مجرد، ص: 518
[13] نور ملکوت قرآن، ج4، ص: 188