بسم الله الرحمن الرحیم
هو118
تفسیر اجمالی غزل پنجم دیوان شمس
بیت اول:
آن شکل بین ، وان شیوه بین ، آن خال و خد و دست و پا
آن رنگ بین ، وان هنگ بین ، آن ماه بدر اندر قبا
الحمدالله رب العالمین
و اما بعد ، برخی از مفسرین ، این غزل را درباره ی شمس و برخی درباره ی خداوند دانسته اند. هر چه باشد ، جناب مولانا مشغول ستایش معشوق خود می باشد ، حال یا معشوق مجازی (شمس) یا معشوق حقیقی(حق تبارک و تعالی).
مولانا با افتخار معشوق خود را معرفی می کند و اوصاف جمالی او را برمی شمارد که ای مردم ! چهره و کرشمه ها و اوصاف جمالی معشوق مرا ببینید که مانند ماه درخشان است. اگر بخواهیم شمس را به عنوان مراد مولانا برای مقصد این غزل در نظر بگیریم ، تکلیف بیت مشخص است لکن اگر منظور مولانا ، حق تبارک و تعالی باشد ، باید بدانی که این اوصافی که مولانا بیان نموه ، همان تجلیات حق تبارک و تعالی است و گویی مولانا این نظام هستی را مانند یک جسم در نظر گرفته و او را ناز و نوازش می کند.
بیت دوم:
از سرو گویم یا چمن ؟ از لاله گویم یا سمن؟
از شمع گویم یا لگن ؟ یا رقص گل پیش صبا؟
در این بیت می خواهد بگوید که از کدام یک از مظاهر سخن بگویم تا حق مطلب را ادا کنم؟ عالم یکسره تجلی گاه حضرت معشوق است و عارف دیده ی الهی دارد و زشتی در عالم نمی بیند بلکه همه را حق و زیبایی می بیند.
بیت سوم:
ای عشق چون آتشکده ، در نقش و صورت آمده
بر کاروان دل زده ، یک دم امان ده یا فتی
ای حقیقت عشق ، که با جلوه گری هایت و ناز و عشوه هایت که در قالب کثرات نمایان شده ای و جان همه ی عاشقان را به آتش کشیده و دل ما را برده ای ، کمی به ما امان بده ای جوانمرد.
بدان ای عزیز من که وقتی دیده ی حق بین سالک باز شود ، به هر جا که می نگرد ، جانش از شدت عشق به آتش کشیده می شود زیرا به هر جا که نظر کند ، معشوق را در جلوه ای می بیند و دم به دم جانش به آتش کشیده می شود.
بیت چهارم:
در آتش و در سوز ، من ، شب می برم تا روز ، من
ای فرخ پیروز ، من ، از روی آن شمس الضحی
من کسی هستم که شب روز در آتش عشق تو می سوزم ولی همان آتش گرفتنم از درخشندگی جمال تو ، مرا به فوز عظیم و پیروزی کشانده است.
بیت پنجم:
بر گرد ماهش می تنم ، بی لب سلامش می کنم
خود را زمین بر می زنم ، زان پیش ، کو گوید صلا
دور حقیقت وجود معشوق خود طواف کرده و از جان و دلم به او سلام می کنم و دعوت عشق او را لبیک جانانه می گویم و خود را در برابر جمال و جلالش خاکسار می کنم تا او مرا پذیرد.
بدان ای عزیز من که یکی از دستورات مهم سلوکی ، سجده های طولانی می باشد که سالک را از آن گریزی نیست.
بیت ششم:
گلزار و باغ عالمی ، چشم و چراغ عالمی
هم درد و داغ عالمی ، چون پا نهی اندر جفا
ای معشوق زیبای من ، این عالم ، به برکت وجود صمدی تو موجود گشته و قائم به توست و تویی که حقیقت عالم هستی همانطور که خودت فرمودی : « الله نورالسماوات و الارض ».
اما گاهی با اسماء جلالی خود تجلی کرده و با قهاریت خود ، عاشقانت را به درد فراق مبتلا می کنی که البته این جفا سیر دهنده و تربیت کننده است.
ای عزیز ، حالت قبض ، یکی از حالات عرفانی است که سالک در طی سیر خود بسیار با آن سر و کار دارد. یکی از دستورالعمل های حضرت استاد ، علامه حسن زاده آملی(روحی فداه) در حالت قبض این بود که در هنگام قبض ، ذکر یا باسط یا به عدد اسم قابض بخواند. یعنی عدد 903. فافهم.
بیت هفتم:
آیم کنم جان را گرو ، گویی مده زحمت ، برو
خدمت کنم تا واروم ، گوی که ای ابله ، بیا
ای حضرت معشوق ، من به این دنیا آمدم تا خدمت تو را کنم ولی تو به من می گویی برو یعنی با اسماء جلال بر من تجلی می کنی و به جهت امتحان من ، مرا پس می زنی اما همین که بخواهم بروم ، با عنایت خود ، مرا به سوی خود می خوانی و مرا در آغوش می کشی.
بیت هشتم:
گشته خیالش همنشین ، با عاشقان آتشین
غایب مبادا صورتت یک دم ز پیش چشم ما
خیال روی تو ، در هر طریق همره ماست(حافظ). عاشقانی که آتش عشق تو را در سینه می پرورانند ، دائم با خیال روی تو همنشین اند پس ای معشوق ما ، مبادا حتی رای یک لحظه ، جمال دلربای خود را از این عاشقان بیچاره دریغ کنی.
بیت نهم:
ای دل قرار تو چه شد؟ وان کار و بار تو چه شد؟
خوابت که می بندد چنین اندر صباح و در مساء؟
ای دل غریب من ، آرام و قرار تو کجا رفت و آن همه مقامات و اشتغالاتی که داشتی چه شد؟ تو روزی شیخ الاسلام قونیه و فقیه بلند پایه ای بودی و اعتبارات دنیایی زیادی داشتی ، چه کسی آرام و قرار و خواب شب و روزت را ربوده است؟
بیت دهم:
دل گفت حسن روی او ، وان نرگس جادوی او
وان سنبل ابروی او ، وان لعل شیرین ماجرا
دل در پاسخ من گفت : تمام این بی قراری ها از عشوه های پی در پی معشوق و زیبایی مطلق و چشمان بیمار و ابرو و لبان هچون حلوای اوست که اینگونه ما را بی قرار نموده است.
بیت یازدهم:
ای عشق ، پیش هرکسی ، نام و لقب داری بسی
من دوش ، نام دیگرت کردم که درد بی دوا
ای عشق ، که بنیاد ما را از جا کندی و وجود کاذب ما را ویران نمودی ، تو در نزد هر کسی دارای نامی هستی لکن من نام تو را درد بی دوا می گذارم زیرا درد تو را هیچ طبیبی نمی تواند درمان کند.
به قول خود مولانا در غزلی دیگر:
آمد ندا از آسمان ، کو را همانجا وارهان
کاندر بلای عاشقان ، دارو و درمان بیهودست
بیت دوازدهم:
ای رونق جانم ز تو ، چون چرخ ، گردانم ز تو
گندم فرست ای جان که تا خیره نگردد آسیا
ای وجودی که حیاتم از وجود توست و تمام حرکات و سکناتم ز توست ، پس دم به دم بر من افاضه ی وجود کن و مرا از تجلیات خود بهره مند گردان تا عمرم به بیهودگی نگذرد.
بیت سیزدهم:
دیگر نخواهم زد نفس ، این بیت را می گوی و بس
بگداخت جانم زین هوس ، ارفق بنا یا ربنا
دیگر سخنی نخواهم گفت زیرا جانم از آتش عشق او سوخته و توان سخن گفتن ندارد پس آخرین حرف من این دعاست که ای خدا ، با ما عاشقان و سوختگانت مدارا کن.
والحمدلله رب العالمین
محراب قلی پور (میرزای غریب)
جمادی الثانی 1447
